97 – كرامت حرّ شهيد
و نيز جناب مولوى مزبور نقل كردند بنده 23 سال قبل در كربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم . رفقا مرا براى تفريح و تغيير هوا به سمت قبر جناب ((حر شهيد)) بردند. در حرم حرّ بودم و قدرت ايستادن نداشتم ، نشسته زيارت مختصرى خواندم ، در اين اثناء ديدم زن عربى بيابانى وارد شد و نزديك ضريح نشست و انگست خود را در حلقه ضريح گذارد و اين دعا را خواند:
((يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَيْنِ عليه السّلام اكْشِفْ لَنَا الْكُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَوْلانَا اَلْحُسَيْنِ)).
پس انگشت خود را برمى داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذكر را مى خواند و همينطور مى خواند و دور مى زد، دور پنجم يا ششم او بود كه من هم آن جمله را حفظ كردم ، چون توانائى ايستادن نداشتم كه از بالا شروع كنم خود را كشان كشان به ضريح رسانده و انگشتم را به حلقه پايين ضريح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه ديگر و چون در حلقه سوم مشغول خواندن شدم ، گرمى مختصرى از داخل ضريح به انگشتانم رسيد به طورى كه به داخل بدن و تمام رگهاى بدنم سرايت كرد مانند دواى آمپولى كه تزريق مى كنند، حس كردم مى توانم برخيزم ، پس برخاستم و بقيه حلقه ها را ايستاده خواندم و بكلى آن مرض برطرف گرديد و ديگر اثرى از آن پيدا نشد.
چون بعضى در مقام جناب حر بن يزيد رياحى در شك هستند و گويند چون آن جناب كسى بود كه راه را بر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام بست و مانع شد از برگشتن آقا به مدينه ، براى دفع اين شبهه و دانستن مقام آن جناب تذكر داده مى شود كه جناب حرّ، مردى شريف و بزرگوار و صاحب رياست در كوفه بود و آمدنش جلو حضرت سيدالشهداء براى حفظ رياستش و به اميد اينكه كار به مسالمت مى گذرد.
و اما جنگ با آن حضرت و كشتن امام عليه السّلام چيزى بود كه حر تصور آن را نمى كرد و آن را باور نمى داشت وچنانچه خودش فرمود اگر واقعه عاشورا و اقدام به كشتن امام عليه السّلام را مى دانست هيچگاه اقدام به چنين خطائى نمى كرد و چون روز عاشورا پيشنهادهاى امام عليه السّلام را شنيد كه از آن جمله اين بود بگذارند تا آقا با باقيمانده اهل بيت از عراق خارج شود و ابن سعد هيچيك را نپذيرفت ، جناب حر آمد نزد عمر بن سعد و گفت آيا مى خواهى با حسين جنگ كنى ؟ گفت : آرى جنگى كه آسانتر آن بريدن سرها از بدن و جدا شدن دستهاست ! حرّ فرمود: آيا اين خواسته هاى حسين را هيچيك نمى پذيرى تا اينكه كار به مسالمت و صلح تمام شود.
عمر سعد گفت : ابن زياد راضى نمى شود. حرّ با خشم و دل شكسته برگشت پس به بهانه آب دادن به اسب خود از لشكر كناره گرفت و اندك اندك به لشكرگاه حسين عليه السّلام نزديك مى شد. مهاجر بن اوس با وى گفت چه اراده دارى ، مگر مى خواهى حمله كنى ؟ حر او را پاسخ نداد و لرزش او را گرفت .
مهاجر گفت : اى حر! كار تو ما را به شك انداخته به خدا قسم ! در هيچ جنگى ما اين حال را از تو نديديم و اگر از من مى پرسيدند شجاعترين اهل كوفه كيست ، غير تو را نام نمى بردم ، اين لرزيدن تو از چيست ؟
حر گفت : به خدا خود را ميان بهشت و دوزخ مى بينم ! به خدا قسم جز بهشت را اختيار نخواهم كرد اگر چه پاره پاره شوم و به آتش سوخته گردم ، پس اسب خود را به جانب حسين عليه السّلام دوانيد و سپر را واژگون كرد و دو دست بر سر گذاشت و سر به آسمان گفت : خدايا! به سوى تو توبه مى كنم از كردار ناروايم كه دل اولياى تو و اولاد دختر پيغمبر تو را آزردم و چون با اين حالت عجز به امام عليه السّلام رسيد سلام كرد و خود را بر خاك اندخت و سر بر قدم نهاد امام عليه السّلام فرمود سر بردار تو كيستى (معلوم مى شود از شدت شرمسارى صورت خود را پوشيده بود) عرض كرد پدر و مادرم فدايت باد! منم ((حربن يزيد)) من آن كس هستم كه تو را مانع شدم از برگشتن به مدينه و بر تو سخت گرفتم تا در اين مكان هم بر تو تنگ گرفتم ، به خدا قسم ! گمان نمى بردم كه خواسته هاى تو را رد مى كنندو آماده كشتن تو مى شوند.
آيا توبه من پذيرفته نيست ؟ امام عليه السّلام فرمود: آرى خدا توبه پذير است ، توبه ات را مى پذيرد و مى آمرزدت ، سپس عرض كرد گاهى كه از كوفه خارج شدم ، ناگاه ندايى به گوشم رسيد كه گفت اى حر! بشارت باد تو را به بهشت (البته اين بشارت به اعتبار آخر كار او بوده است ) من با خود گفتم اين هرگز بشارت نخواهد بود من به جنگ پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى روم بشارت معنا ندارد، اكنون فهميدم كه آن بشارت صحيح است . امام عليه السّلام فرمود آن بشارت دهنده برادرم خضر عليه السّلام بود كه تو را بشارت داد، به تحقيق كه اجر و خير رانايل شدى .
و بالجمله از امام عليه السّلام اجازه گرفت و به ميدان رفت و هشتاد نفر از آن كفار را به جهنم فرستاد تا كشته گرديد. اصحاب بدن او را آورده نزد امام عليه السّلام گذاردند حضرت چهره خون آلود او را مسح مى نمود و مى فرمود:
((بَخٍّ بَخٍّ ما اَخْطَاءَتْ اُمُّكَ حَيْنَ سَمَّتْكَ حُرّاً اَنْتَ وَاللّهِ حُرُّ فِى الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ لَهُ)).
يعنى ((به به ! مادرت به غلط نام تو را حرّ ننهاد، به خدا قسم ! تو در دنيا وآخرت حرى پس برايش استغفار كرد)).
و در بعض مقاتل اشعارى از امام عليه السّلام نقل شده كه در مرثيه حرّ، انشاء فرمود.
غرض از آنچه نقل شد دانستن اين است كه جناب حر از خطاى خودتوبه كرده و امام عليه السّلام توبه اش را پذيرفت و در برابر آن حضرت جهادكرد و امام عليه السّلام را يارى نمود تا كشته شد، پس با ساير شهداى كربلا درفضيلت شهادت يكى است ، بلى ساير شهدا را جز فضيلت شهادت ازجهت علم وعمل هريك داراى فضيلتى بودند، گوييم جناب حرّ هم فضيلتى داشت كه به قول مرحوم شيخ جعفر شوشترى نمى توان كمتر ازفضيلت ساير شهدابوده و آن ((حالت توبه )) است . كسى كه سرهنگ و چهارهزار تابع دارد وتمام وسايل عيش و نوش ، برايش فراهم و اميد رسيدن به هدفهاى بالاترى پس از وقعه كربلا دارد، ناگاه به ياد خدا افتد و از خوف الهى چنان بلرزد و ترسان شود كه مورد حيرت قرار گيرد، آنگاه با يك عالم شرمسارى از گناهش صورت را پوشيده خود را بر خاك اندازد، اين حالت توبه كه عبادت قلبيه است نزد پروردگار خيلى پر ارج است تا جايى كه محبوب حضرت آفريدگار مى شود و بدون شك حالت توبه او،امام عليه السّلام را دلشاد كرد و در آن لحظه ، همّ و غمهاى امام عليه السّلام را برطرف ساخت و ازاين بيان دانسته مى شود صحت جمله ((يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانَا الْحُسَيْنِ)).
يعنى ((اى كسى كه به واسطه توبه ات ، غم را ازدل امام عليه السّلام زدودى و آن بزرگوار را شاد ساختى (ضمنا ما هم بايد بدانيم اگر از گناهانمان توبه كنيم و همان حالت توبه نصيبمان شود، امام زمان عليه السّلام از ما راضى و دلشاد خواهد گرديد)).
پس دانسته شد كه جناب حرّ با ساير شهدا در ثواب زيارت قبر شريف و توسل به او در حوايج دنيوى و اخروى مساوى است و جمله ((يا كاشِفَ الْكَرْبِ)) در خطاب به جناب حرّ يا حضرت اباالفضل عليه السّلام يا ديگرى از شهدا هرچند معناى صحيحى دارد چنانچه ذكر شد لكن چون از معصوم نرسيده قصد ورود از شرع نبايد نمود.
براى مزيد اطمينان به مقام جناب حر داستانى را كه مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى در كتاب انوار نعمانيه بيان كرده نقل مى شود:
چون شاه اسماعيل صفوى بغداد را تصرف نمود وبه كربلا مشرف شد، به زيارت قبر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام از بعض مردم شنيد كه به جناب حرّ، طعن مى زند پس خودش نزد قبر حر رفت و امر كرد قبر را نبش كردند، چون به جسد حر رسيدند، ديدند بدن تازه و مانند همان روزى است كه شهيد شده و ديدند كه بر سرش پارچه اى بسته شده و به شاه خبر دادند كه چون روز عاشورا در اثر ضربتى كه بر سر مبارك حر رسيده بود، خون جارى مى شد، امام عليه السّلام اين پارچه را بر سر او بستند و به همان حالت دفن شده ، پس شاه امر كرد كه آن پارچه را باز كنند تا به قصد تبرك آن را براى خود بردارد، چون آن پارچه را باز كردند خون از همان موضع زخم جارى شد با پارچه ديگرى سر مبارك را بستند فايده نكرد و همينطور خون جارى مى شد، به ناچار به همان پارچه امام عليه السّلام آن زخم را بستند و خون قطع شد، پس شاه دانست حسن حال و مقام حر را پس قبه و بارگاه بر آن قبر بنا كرد و خادمى بر آن گماشت .
بايد دانست اينكه قبر شريف حر در يك فرسخى واقع شده دو وجه گفته شده : يكى آنكه عشيره حرّ آن جسد مطهر را در نزديكى اقامتگاه خود برده و دفن كردند. وجه ديگر آنكه در هنگام نبرد با لشگريان اين محل كه رسيده افتاده و شهيد شده است و وجه اوّل اقرب است .