دل نوشته ✍رضا گفت:

دل نوشته

✍رضا گفت:

?در بیست و چند سالگی بعد از تجربه یک بار گناه زشت،متاسفانه وارد این وادی  بی انتها شدم،ازآنجایی که بسیار باهوش بوم در اینکار تبهر داشتم،روزها گذشت،و متاسفانه همش درگیر همینکار بودم و در واقعیت رها شده بودم و اصلاً به عاقبت کار فکر نمی کردم ، تا شبی بارانی در محرم بی خوابی به سراغم آمد ،  قرار بود فردایش به سراغ سوژه جدید بروم  هر کار کردم خوابم نبرد، تلویزیون را روشن کردم ،اتفاقی حاج آقا انصاری داشت در مورد رها شدن بنده هایی که گناه زیاد کردن و توجه به خدا ندارن و،.. توسط خدا ترد شدن و حساب آنها در آخرت هست وسخته و خدا به دادشون برسه ،….میگفت.

?نمیدونم چی شد تا آخر حرفا رو گوش کردم ،به خودم اومدم دیدم چقد شبیه من هستن اونایی که رها شدن،بسیار ناراحت شدم و به فکر فرو رفتم،در همین حین برای کاری به حیاط خانه رفتم ،خواب آلود بودم ،ناگهان سایه وحشتناکی در پشت سرم احساس کردم،برگشتم دیدم حیوان درنده ای پشت سرمه از ترس زبونم بند اومد ،فقط دویدم به طرف در حیاط و کوچه،ولی باران امده بود خیس بود با سر محکم به در خوردم ،دیگه گفتم تمومه ،میمیرم در همین حین تو دل گفتم خدایابه امام حسین غلط کردم ،همینو گفتم ،با دردی که تو سرم بود و زبون بند اومده و لباس خیس کف حیاط دیدم گربه کوچیکی از جلوم رد شد ،اونجا بود که فهمیدم چقد انسان در برابر خداوندمتعال سرکشه و چقدر ضعیفه ،چقد تکبر داره؛ انسان که در برابرخداوند عظیم ،اونم انسانی که با یه سایه تا حد مرگ میترسه و،….

?از اون به بعد هر وقت شرایط گناه برام پیش میاد حالا هر نوعش باشه فوراً خودم یاد اون اتفاق میوفتم که چقدر خدا رئوفه و من چقدر حقیر و ناسپاسم و باید در برابر خداوند متعال در اون دنیا جواب بدم اونم خداوند احد،و عظیم که در ذهن من نمیگنجه و….و اونکارو انجام نمیدم

?الحمدالله رابطه من با خدا خوب شده و امید دارم به خداوند با رحمتش باهام برخورد کنه

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.