کلام شهدا برادرها بلند شید، نماز شب. هوا سرد بود. کسی حال بلند شدن نداشت. پتوها را کشیده بودند تا روی سرشان و خوابیده بودند. دست بردار نبود. هی داد می زد « بلند شید؛ نماز شب! » یکی سرش را از زیر پتو درآورد. همین طور که چشم هایش بسته بود گفت « از همین زیر پتو العفو. » چند تا پتو دور خودش پیچید و رفت. زیر نور فانوس دعا می خواند، نماز می خواند، گریه می کرد. منبع: طلبه شهید مصطفی ردانی پور شهيد حسين خرازي |
|
خاطره ای از شهدا
برادرها بلند شید، نماز شب. هوا سرد بود. کسی حال بلند شدن نداشت. پتوها را کشیده بودند تا روی سرشان و خوابیده بودند. دست بردار نبود. هی داد می زد « بلند شید؛ نماز شب! » یکی سرش را از زیر پتو درآورد. همین طور که چشم هایش بسته بود گفت « از همین زیر پتو العفو. » چند تا پتو دور خودش پیچید و رفت. زیر نور فانوس دعا می خواند، نماز می خواند، گریه می کرد. طلبه شهید مصطفی ردانی پور |