غزل آرزو

غزل آرزو
خـواب  ديدم، خواب دريا را خواب ديدم آسمان را نيز

اولـين  طـوفان خـلقت را، آخـرين آتشفشان را نيز
اين  که گفتم خواب بود، آرى، من ولى در اوج بيدارى

گشـته  ام بـا پاى خاک آلود، کوچه هاى آسمان را نيز
اى  پرى آواى دشـتستان، خون فايز، اى دو بيتى خوان

مـن تو را بسيار مفتونم، آن در چشم شروه خوان را نيز
مـاه  مـن! زيـباى من! برگرد! گر بيايى اى سراپا درد

تور گيسوى تو خواهم کرد، اين شب پولک نشان را نيز
مـانده  ام بـا واژه هـاى لال بـا دلى از داغ مالامال

کاش مـى شـد آتـش زخمم شعله ور سازد زبان را نيز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.