من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم؛ولی با همین روشنایی کوچک؛فرق ظلمت ونور وحق وباطل را نشان میدهم وکسی که به دنبال نور است؛این نور هرچند کوچک باشد ؛در قلب او بزرگ خواهد بود شهيد چمران |
|
خاطره ای از شهدا
حاج عباس مدتي كه به علت مجروحيت حين عمليات فتحالمبين در بيمارستان بستري شد وقت را مغتنم شمرده و در مورد تشكيل خانواده فكر ميكرد. همسر يكي از دوستان عباس، مرا به او معرفي كرد و اين آغاز آشنايي ما، در سال 1361 بود. در جريان خواستگاري احساس همدلي و همفكري كرده به جهت اطمينان استخاره كردم، آيههاي سوره نور آمد: «الله نور السموات والارض» بعد از خريد مختصري بر طبق آداب و رسوم در تاريخ 21/7/1361 دلهايمان با نور قرآن پيوند خورد و عقدمان جاري گشت. روز بعد از مراسم عقد به گلزار شهدا رفتيم و عباس حلاوت خودش را در اين مدت برايم توصيف كرد: «وقتي براي خواستگاري به سراغت آمدم بار سنگيني بر سينهام حس ميكردم، با شنيدن نامت (زهرا) آرام شدم، وقتي به درخواستم جواب مثبت دادي، همه درهاي بسته به رويم گشوده شد.» همه به او سفارش ميكردند كه مراسم عروسي را در باشگاه برگزار كند اما او نپذيرفت چون از خانواده شهدا خجالت ميكشيد و نميخواست خود را درگير مراسم كند. لباس دامادي او نيز همچون سرداران ديگر جامه سبز سپاه بود. مراسم در عين سادگي انجام شد و حاج عباس بعد از ازدواج بلافاصله به منطقه بازگشت. |