دل من از غم هجران رخت غمگین است
* * *
بار هجران تو بر سینه من سنگین است
به گدایی تو بر پادشهان فخر کنم
* * *
پادشاهی که گدایت نبود مسکین است
کاسه لیسی سر سفره تو ما را بس
* * *
کاسه لیس در تو زندگیش تامین است
شادم از آن که اسیر غم عشق تو شدم
* * *
گر چه تلخ است فراق تو، غمت شیرین است
همه گویند که از عشق تو دیوانه شدم
* * *
عشق تو کیش من ودین من وآیین است
چه کنم گر نکنم گریه ز هجران رخت
* * *
گریه آبی است که بر آتش دل تسکین است
لحظه ای بر در کاشانه مادر بنگر
* * *
که هنوز از اثر خون پسر رنگین است
تازیانه چو عدو بر تن مامت می زد
* * *
دیده باب تو از دیدن آن خونین است
هاشمی را به سراپرده اسرار بخوان
* * *
چون که در خادمیت سابقه اش دیرین است