? اسماعیل غافل ?
?قسمت 4
?- یعنی چی؟! مگر می شود حضرت من را حواله بدهد به یک آدم غافل. امکان ندارد، حتماً اشتباهی شده است.
اتفاقاً اسماعیل هم یک لبخندی زد و از کنارش رد شد.?
?صدای قار و قور شکمش بلند شده بود. به حرم آمد و باز شروع کرد با حضرت درد دل کردن، تا شب هم از حرم بیرون نیامد ولی دیگر داشت کلافه می شد. با این که آدم کار کشته و سختی کشیده ای بود ولی از گرسنگی خوابش نمی برد، تقریباً ساعت یک و نیم شب بود که خوابید و باز همان خواب را دید.?
مثل روز قبل، این دفعه با ضعف و گرسنگی بیشتر به صحن قدس رفت، صدای پایی او را به خود آوردف دقت کرد دید همان اسماعیل محل خودشان است.
با خودش گفت: خدایا! چکار کنم، شاید یک مصلحتی هست که امام رضا علیه السلام ما را حواله دادند به این آدم.?
با تردید و تعجب جلو رفت.?
– سلام آقا اسماعیل.?
اسماعیل تبسمی کرد و گفت:
سلام مشهدی قربان حالت چطوره!?
سری تکان داد و گفت:
– الحمد لله خوبم، انگار امام رضا علیه السلام ما را حواله دادند به شما، اگر می شود لطف کنید این گمشده ی ما را بدهید.?
دست هایش را روی چشم هایش گذاشت و گفت:
– به روی چشم. شما چند لحظه همین جا باش من الآن می آیم.
از صحن قدس خارج شد و با رفتن خود، مشهدی قربان را به فکر فرو برد، نکند، او هم از همان اولیای خدایی که وصفشان را شنیدم باشد.??
#داستان_مهدوی
ادامه دارد…??????
? کانال چشم به راه
عضویت ?
? telegram.me/joinchat/Cys1tT_SDoy5nbXao7fCxw ?