?دزدی که عارف شد!

?دزدی که عارف شد!

فضیل بن عیاض ، یكی از دزدان معروف بود. كاروانها را مورد دستبرد قرار می داد و با نهایت زبردستی ، اموال مردم را به غارت می برد.
كاروان هایی كه از منتطقه ی سرخس می گذشتند ، تمام مراقبتهای لازم را به كار مر بردند كه به چنگ فضیل گرفتار نشوند.
این راهزن خطرناك ، به دام عشق دختری افتاد و تصمیم گرفت شبانه خود را به خانه ی معشوقه ی خود برساند و او را برباید.
نیمه شب ، از دیوار خانه ی دختر بالا رفت ولی هنوز ، قدم به خانه ی او نگذاشته بود كه آهنگ دلنشینی از خانه ی مجاور شنید.
گوش فر داد ، مردی قرآن می خواند و به این آیه ی شریفه رسیده بود :
اَلَمْ یَأن للَّذینَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ ***سوره حدید ، آیه 16
یعنی : آیا هنوز وقت آن نرسیده كه دلهای مردم با ایمان با یاد خدا خاضع و خاشع شود ؟.
شنیدن این آیه ، چنان تحولی در درون فضیل به وجود آورد كه بی اختیار گفت :
خداوندا ! وقت آن رسیده است ؛ و فوراً از دیوار پایین آمد و از گناهی كه در نظر داشت چشم پوشید.
همین تذكر سبب شد كه فضیل از تمام آلودگی ها ، خود را نجات دهد و دست از دزدی و گناه بشوید .
در همان شب كه این دگرگونی در درون فضیل پدید آمده و او را سرگردان و منقلب ساخته بود ، گذرش به كاروانسرایی افتاد
كه كاروانی در آن فرود آمده و بار انداخته بود.
فضیل در گوشه ای خزید و سر به گریبان ، بر گذشته ی پرگناه خود افسوس می خورد. در آن حال شنید كه كاروانیان
درباره ی ساعت حركت سخن می گویند.
یكی از كاروانیان می گفت : رفقا ! امشب حركت نكنید و بگذارید هوا روشن شود ، زیرا به قرار اطلاع ، فضیل بر سر راه است
و خطر او قافله را تهدید می كند .سخن اضطراب آمیز كاروانیان ، آتشی در دل فضیل برافروخت و از اینكه جنایات او ، این چنین
مردم را مضطرب و پریشان ساخته به شدت متأثر شد و بی اختیار از جا برخاست و گفت :
مردم بدانید من فضیل بن عیاضم و آسوده خاطر باشید كه دیگر فضیل دزدی نمی كند و سر راه را بر كاروانیان نمی بندد.
او به درگاه خدا بازگشته و از گناه خود توبه كرده است. (روضات الجنات )

#حکایت

@askdin_com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.