تبسّم سحر
هوايت آن زمان که از دلم عبور ميکند
مسافريکه نيمه شب، طنين گامهاى تو هميشه با خيال تو کنار رود مى روم دَمى که بر کبودى تنم عميق مى شوم به يادت اى تبسّم سحر، سلام ميکنم |
مرا شبيه آنچه از قبيل نور مى کند
سکوت کوه ودرّه را پراز غرورميکند ورود، با ترنمّش تو را مرور مى کند! فقط اميد شانه ات مرا صبور مى کند براى هرچه که شب ازافق، ظهورميکند |
محمد حسن حسين زاده