| قـلم اجـازه بـده تا كه عرض حال كنم | ظـهور مـهدى مـوعود را سـؤال كنم | |
| دلـم گرفـت ودلـم را بـه يـك نوا دادم | تـمـام بـغض دلـم را بـه واژه هـا دادم | |
| غروب جمعه رسيده است وعطر شوق تو باز | غـروب جمعه رسيده است ووقت راز ونياز | |
| تـمام هـفته ى مـا روى جاده ها سر شد | تـمام هـفته ى مـا بى حضورت آخر شد | |
| تـمام هـفته ى مـا بى تو سرد وغمگين بود | وزيـر هـر قـدمى احـتمال يك مين بود | |
| كـبـوترى بـه بـلنداى آسـمان نپريـد | كـسى ز دخـتر بـى خـانمان گلى نخريد | |
| جـهان لـباس سياهى ومرگ پوشيده است | تـمام صـحن خيابان ز برگ پوشيده است | |
| تـمام حـجم خـيابان هجوم تابوت است | وعـشق بـمب بزرگى بدون باروت است | |
| وعـشق واژه ى تكرار هر غزل شده است | وعـشق تـا حدّ يك نام مبتذل شده است | |
| وآنچه در دل مـا نـيست پاكى ذات است | وعـشق مـضحكه ى قرن ارتباطات است | |
| دوبـاره بـاغچه آتش گرفت وبلبل سوخت | ومـرگ، صاعقه اى زد وشهر كابل سوخت | |
| چقـدر چلچلـه هـا يـك شبه يتيم شدند | زنـان سـر بـه گريـبان دچار بيم شدند | |
| اگر چه دسـت تـوسّل به طور سينين است | عـروس زخـمى دنـياى مـا فلسطين است | |
| ودر تـمام جـهان يك ستاره روشن نيست | اگر كه هست ولى چشم، چشم ديدن نيست | |
| خـدا كـند كه در اين سال، سال بى لبخند | خـدا كند كه در اين صحنه ى بگير وببند | |
| خـدا كند كه در اين روزهاى مرگ وگناه | كـه هر چه راه رسيده است تا دهانه ى چاه | |
| غـروب جـمعه اى آن آفـتاب سـر بزند | وبــى خـبر بـرسد عـاشقانه در بـزند | |
| در انـتظار چه سـاعت نـشسته اى آقـا! | كـه پشـت مـيز بلاغت نشسته اى آقا! | |
| گنـاه كـردن مـا را عذاب بيخود نيست | بـرون نـيامدن آفـتاب بـيخود نـيست | |
| قـلم اجـازه بـده تا كه عرض حال كنم | ظـهور مـهدى مـوعود را سـؤال كنم |
بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

