⭕️ پارسال بود که یک روز به بابا گفتم می‌خواهم بروم سوریه بجنگم

⭕️ پارسال بود که یک روز به بابا گفتم می‌خواهم بروم سوریه بجنگم. گفت وقتش که شد با هم می‌رویم. فعلا بچه‌ها آن‌جا هستند. کارهای مهم‌تری هست که مانده. من هم گفتم این‌ها توجیه است و خسته‌ام از این‌جا و از این جور دلتنگی‌ها و درد دل ها.
آخرش بابا گفت: “تو که شغلت فرهنگی است، اگر واقعا راست می‌گویی و عرضه داری یک‌جوری کار کن که بیایند دم در مغازه به خاطر کار فرهنگی‌ ترورت کنند.”

?بعد گفت که الان سوریه جای نیروی آزموده است و اگر بروی جز دردسر چیزی برای رزمنده‌ها نداری و اگر واقعا غصه اسلام را داری برو در همان بخش فرهنگی درست کار کن.
آن شب قانع شدم. ولی دلم آرام نشد. دلم آرام نشد تا این‌که این کتاب پر از احساس و درد را خواندم:
رسول مولتان.

⭕️زندگی شهید محمد علی رحیمی، مسئول خانه فرهنگ ایران در مولتان پاکستان.

?شهید رحیمی همان اول انقلاب اسلامی می‌فهمد که تداوم انقلاب، نیاز به کار فرهنگی جدی دارد. بعدش کم‌کم می‌فهمد که باید مرزهای فرهنگی انقلاب را گسترش داد و دست زنش را می‌گیرد و می‌رود هند برای کار فرهنگی. بعد هم کم‌کم مسیر فعالیت فرهنگی او را می‌برد به پاکستان. منطقه‌ای به نام مولتان..

?فعالیت‌های شهید در مولتان با امکانات کم چنان اثری در منطقه می‌گذارد که خیلی زود خانه فرهنگ مولتان به یک قطب اثرگذار فرهنگی آن منطقه تبدیل می‌شود و عاقبت کار دست خودش می‌دهد و به دست سپاه صحابه که گرایش وهابیت داشته به شهادت می‌رسد.
ایشان گرچه که بسیار مورد بی‌مهری نیروهای مرکز قرار گرفته بودند، ولی همواره می‌گفته‌اند که: “این‌ها بعدا ارزش کار من در این منطقه را خواهند فهمید.‌

?این کتاب روایت همسر شهید است و طبعا سرشار از احساس و سوز، چنان‌که بعضی جاها ناگزیر بودیم کمی صبر کنیم و پابه‌پای راوی گریه کنیم و بعد ادامه بدهیم.

?خواندن این کتاب به اهالی دغدغه‌های فرهنگی، علاقمندان مسائل جهان اسلام و در نگاهی عمومی‌تر به عموم مردم و خاصتاً بانوان توصیه می‌شود.

?آی اهالی کار فرهنگی!
بیایید هر کدام کلاه‌مان را قاضی کنیم که دشمنان اسلام، به ازای سر هرکداممان چقدر حاضرند پول بدهند؟

✅ تنها کانال رسمی استاد رائفی پور و جنبش مصاف
@masafiran

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.