شهيد رضا خان محمد

یاریم کن تا با نفس سرکشم درافتم. یاریم کن که بنده تو باشم و سر به خاک پاک تو نهم و برای تو زندگی کنم و برای تو بمیرم. شهيد رضا خان محمد

 هنگام اسارت، یك روز صبح متوجه شدیم سرهنگ عراقى اسیرى را به ستون جلوى ساختمان مخصوص به خود بسته است. سربازان عراقى كنار پاى اسیر كارتن و كاغذ مى‏چیدند. اندكى بعد فرمانده (همان سرهنگ) دستور داد كه آن را آتش بزنند. برادر آن اسیر به نام «كَرَم» كه شاهد سوختن «عبدل» بود، با فریاد یا حسین و یا فاطمه به سربازان جنایتكار عراقى حمله كرد و آنها با مشت و لگد به او پاسخ دادند. تمامى اسراى ایرانى هم شعار مرگ بر صدام و مرگ بر سرهنگ فیصل سر داده بودند. لحظه به لحظه صداى اسیران بلندتر مى‏شد. عبدل كه در حال سوختن بود، فریادى زد: كرم جان، مُردم! كرم جان، به دادم برس!
این صحنه غیرقابل توصیف، بسیار دردناك بود. هم چنان اسراى ما شعار مى‏دادند. سربازان از خدا بى‏خبر با زدن سوت، اعلام كردند كه به آسایشگاه برگردیم؛ ولى كسى توجهى نكرد. در پى آن، یك گروهان از سربازان وارد اردوگاه شدند و با چوب و چماق همه را مجبور كردند كه به آسایشگاه بروند. بعد از آن كه عبدل در آتش دشمن سوخت، چند سرباز زیر بغل او را گرفتند و به بهدارى بردند. بعد از مدتى فهمیدیم كه پاهاى عبدل تا زانوانش سوخته است. علت سوزاندن عبدل این بود كه او به وسیله یك قوطى یك كیلویى روغن و یك فتیله، چراغى درست كرده بود تا با آن بتواند شبها چاى درست كند.

منبع : راوى: حیدر فتّاحى، ر. ك: آیینه اسارت، ص‏111 – 113.
منبع کلام شهدا:اسك دين

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.