به خدا قسم اگر میدانستم با هر بار که خونم ریخته میشود، بیحجابی آغوشِ حجاب را در برمیگیرد؛ حاضر بودم هزاران بار کشته شوم. شهيد يعقوب ابراهيم نژاد |
|
یك روز به گردان ما ابلاغ شد برای پدافند به سمت شلمچه برویم و ما به آنجا رفتیم. در گروهان ما سربازی بود كه همه او را قاسم صدا میزدند. اولین بار كه او را دیدم نگاهش مرا جذب كرد. صداقت و معنویت در چشمهایش موج میزد. قاسم، فردی بسیار فعال بود و به سربازان، نحوه نگهداری از مواضع پدافندی و حفاظت در برابر گلوله را آموزش میداد. شبها تا صبح بیدار میماند و به سنگرهای دیدهبانی سركشی میكرد. او سربازی بسیار فداكار بود. یك روز وارد سنگر شد و گفت: «سقف دیدهبانی جلوی خط، آسیب دیده است. اگر اجازه دهید من و سرباز خدادادی برویم و آن را تعمیر كنیم.» گفتم: «قاسم جان، به پایان خدمت شما چیز زیادی باقی نمانده است. شنیدهام قصد ازدواج داری. بهتر است به مرخصی بروی و این مسئولیت را به ما واگذار كنی.» اما نپذیرفت و ناچار، او را همراه چند تن به خط فرستادم. وقتی آنها مشغول بازسازی سنگر بودند، دشمن ـ كه در نزدیكی آنها قرار داشت ـ صدای تقه زدن آنها را در سنگر دیدهبانی شنیده و چند گلوله خمپاره به اطرافشان پرتاب كرد، و همین باعث شهادت قاسم شد. منبع : راوي: سيد علي حسيني، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص21 ـ 23 منبع کلام شهدا:سايت وصيت |