مراقب خود و جامعـه خود و وظیفه و تعـهد خود باشید تا حماسه تان را از ذهن شما بیرون نکنند روح قدرتمندتان را از شما نگیرند |
|
خاطره سید مهدی واعظ در واپسین خداحافظیاش شنیدنی است. سردار رضا غزلی در این باره به نقل از برادر سید میگوید: مهدی در آخرین دیدارش به مادرم گفت: مادر! من تمام كارهایم را كردهام. هرچه به خود نگاه میكنم، میگویم: خدایا! مانعی در وجود من نیست كه به وصال تو نرسم؛ مانعی نیست كه نگذارد به تو برسم! به وصال معشوقم نرسم. تنها مانعی كه در این بین فهمیدم، این است كه شما مادر، راضی نیستید من شهید شوم. مادرم او را بغل كرده، گفت: مادر! واقعاً میخواهی بروی؟ یعنی واقعاً میخواهی شهید شوی؟ واقعاً از دنیا دل كنده ای؟ بعد برادرم گریست و گفت: مادر! به خدا قسم! هرچه فكر میكنم، میبینم هیچ چیز مانع رفتن من نیست جز شما. شما راضی نیستید. مادرم گفت: بله، من راضی نیستم؛ من نمیتوانم! برادرم گفت: مادرجان! تو را به خدا رضایت بده! دیگر نمیتوانم، فراق بچهها مرا میكشد. دیگر نمیتوانم تحمل كنم. بگذار من بروم، دیر شده! مادرم گفت: اگر واقعاً این قدر عاشق شدی و این قدر از دنیا دل كندهای، برو! ان شاء الله تو را به علی اكبر حسین علیه السلام سپردم. از علی اكبر حسین علیه السلام كه عزیزتر نیستی… برو! مهدی تا این جمله را شنید، دوید ساكش را بر دارد برود. مادرم خواست از پلهها پایین بیاید كه برادرم گفت: مادر! تو را به خانم فاطمه زهراء پایین نیا! تو را به جدم پایین نیا! مادر گفت: چرا مادرجان! برای چی نباید پایین بیایم؟ مهدی گفت: مادر! میترسم محبت مادری باعث شود از این نیتی كه كردهای، برگردی و دوباره من بروم و سالم برگردم. تو را به زهراعلیها السلام نیا! بگذار حالا كه رضایت دادی، بروم. سردار غزلی در ادامه میگوید: او در عملیات بدر ایثار و شهامتی ستودنی به خرج داد و عدهای از دشمنان را، به هلاكت رساند و لذت جنگیدن در راه خدا را چشید و ثواب برد و به درجه رفیع شهادت نایل گردید. شهید سيد مهدي واعظ منبع : ر. ك: قطعهای از بهشت (جرعهای از كوثر 3) ، صص 160 – 161 منبع کلام شهدا:وبلاگ سرداران عشق |