شهيد آوري فرد

جوانی از نادرترین سرمایه های انسان است که بسیار زودگذر است ،
بکوشید بهترین لحظات عمر را صرف بهترین کارها کنید.
شهيد آوري فرد

 پنجمین شب از عملیات خیبر بود. یك بسیجىِ اهل مراغه به نام حضرتى از من پرسید: «برادرعابدى! چرا اجازه ندادى خط اوّل بروم؟»
مى‏دانستم معلم است و چهار بچه قد و نیم قد دارد. گفتم: «به موقع مى‏گم.‌»
هفتمین روز از عملیات بود. جنگ سختى داشتیم. خسته و كوفته برگشتیم تا كمى استراحت كنیم. كانكس اورژانس، پنج تخت بیمارستانى داشت. مى‏خواستم روى تخت اوّل بخوابم كه حضرتى آمد و گفت: «برادر عابدى! شما جاى من بخواب و من جاى شما مى‏خوابم.‌»
پرسیدم: «چرا؟» گفت: «كلیه‏هاى من ناراحت است. شبها زیاد بیرون مى‏روم. نمى‏خواهم شما را زیاد اذیت كنم.‌» جایمان را عوض كردیم و خیلى زود خوابم برد. سپس، عراقیها با توپ فرانسوى، آنجا را سخت كوبیدند؛ به حدى كه دو گردان از لشكر عاشورا عقب‏نشینى كردند؛ ولى با این حال، ما بیدار نشدیم تا اینكه یكى از گلوله‏ها به كنار كانكس خورد و از خواب پریدم.
به بچه‏ها گفتم بروید بیرون. صداى حضرتى نمى‏آمد. چراغ قوه را كه روشن كردم، دیدم مغزش روى صورتش ریخته و در حال شهادت است.
شهید حضرتي
منبع : ر. ك: آشنایى‏ها، ص 56 و 57
منبع کلام شهدا:اسك دين

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.