?روز اوّل ماه رمضان تمام شد

?روز اوّل ماه رمضان تمام شد
و باز هم سر سفرۀ افطار نشستم بی‌تو.
روزه‌ام را باز کردم
بدون تماشای رخت.

?چه قدر جان‌سخت شده‌ام!
این چندمین ماه رمضانی است
که بی‌تو افطار می‌کنم و سحری می‌خورم؟

?کاش خیالم را آسوده می‌کردی
که تنها و غریب
پای سفرۀ افطار نمی‌نشینی
و می‌گفتی که دور و برت
آدم زیاد است که با چشم دوختن به نگاهشان
روزه‌ات را باز ‌کنی
و با خرمایی که آنها تعارف می‌کنند
افطار کنی!

?امشب افطار کجا بودی آقا؟!
در کنار چه کسی نشسته بودی؟
خرمای افطاری را
چه کسی به تو تعارف کرد؟

?راستی،‌ امشب شب جمعه بود، نه؟!
به جز کربلا جای دیگری که نبودی؟ بودی؟
دم افطار خرمای خیراتی خوردی
که یکی در صحن و سرای حسین پخش می‌کرد؟

?خرمای خیرات کدام خوش به سعادتی را نوش جان کردی؟!
پیرزنی که برای جوان ناکامش خیرات می‌کرد
یا آن پسر بچه‌ای که برای شادی روح پدرش
خرما را در ظرفی گذاشته بود و مقابل مردم می‌گرفت؟

?وقتی که می‌خواستی خرمای خیراتی بخوری
فاتحه‌ای خواندی، نه؟
فاتحه برای آمرزیده شدن کسی از دنیا رفته.

?کاش ثروتم قد می‌داد تا وصیت می‌کردم
هر شب جمعه به اندازۀ همۀ زائران حسین
تا وقتی که زمین هست و خورشید می‌تابد
خرما خیرات کنند در کربلا.

?یعنی در همۀ این سال‌ها
یک بار خرمای خیرات مرا
تو نوش جان نمی‌کردی؟
و پیش از خوردن خرمای خیراتم
فاتحه‌ای برایم نمی‌خواندی؟
برای خواندن این فاتحه
اگر همۀ کوه‌ها طلا شوند و خرج تو
باز هم کم است.

?شبت بخیر زائر شب‌های جمعۀ حسین!

#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی

https://eitaa.com/abbasivaladi

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.