بیا باغ و گل بی قرار تو اند
شب و پنجره وامدار تو اند
در این بغض و تردید و ناهمدلی
دل و دیده در انتظار تو اند
غزل را بگو بی قراری بس است
که این بیت ها سر به دار تو اند
نشان یقینی در آن کوچه باغ
بیا کوچه ها بی قرار تو اند
درختان همه ارغوانی شدند
شهیدی ز خون و تبار تو اند
به آن سیصد و سیزده تن عزیز
که فرمانبر و رازدار تو اند
اگر بغض و تردید و ناهمدلی است
همه عاشق بی شمار تو اند
شاعر: فریده یوسفی زیرابی