⭕️ در حسرتِ یک تکه استخوان

⭕️ در حسرتِ یک تکه استخوان

? غصه‌ ی مادرانِ شهدای مفقود الاثر، بار کمی نبود روی دلمان. میدانستیم خیلی هایشان توی حسرتِ یک تکه استخوانِ فرزندشان ماندند و رفتند.

? خطرات و سختیِ تفحص توی خاکِ عراق را به جان خریدیم، بلکه مرهمی پیدا کنیم برای قلبِ خانواده ی شهدا. نقشه‌ منطقه بررسی شده بود. مطمئن بودیم آن نقطه شهید داریم، اما هرچی میگشتیم کمتر به نتیجه میرسیدیم. نا امید و خسته، متوسل شدم به مولودِ آن روز؛ امام زمان. از مولا مدد خواستیم و دوباره مشغول گشتن شدیم.

? زیرِ تیغِ آفتاب، شقایقِ سرخی، گوشه ای از زمین آن بیابان روییده بود. به طرفش رفتم. برجستگیِ جسمی زیرِ ساقه ی شقایق، نظرم را جلب کرد. خاک‌ها را کنار زدم. گل، درست از وسطِ جمجمه ی شهید زده بود بیرون. بچه‌ها را خبر کردم. استخوان ها و پلاکش را پیدا کردیم. نام و نام فامیلی اش حسابی منقلب مان کرد؛ «شهید مهدی منتظرقائم.»

? کتاب امام زمان و شهدا

◾️ #مهدویت_و_شهدا

هفته #دفاع_مقدس گرامی باد

واحد مهدویت موسسه مصاف
@mahdiaran

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.