? خانه‌ات، شهیدآباد است!

? خانه‌ات، شهیدآباد است!
? روایت دیدار امروز خانواده شهدا با رهبر انقلاب (بخش دوم)

? سین پنجم
سکوت، مثل نور آفتاب دل‌انگیز پاییزی، همه‌جای حسینیه پهن شد. جمعیت، همراه آقا نشستند و قاری قرآن شروع کرد به تلاوت؛ از شهدا می‌خواند برای دل پدر و مادرها. آقا هم زیر لب آیات را زمزمه می‌کرد و با نگاهش به همه خوشامد می‌گفت؛ حتی به همان پسرهایی که روبه‌روی جایگاه، از دور دست تکان می‌دادند؛ آقا حواسش به همه بود.

بین تلاوت قرآن حواسم رفت به دوربین عکاس‌ها؛ یک قانون نانوشته‌ی اینجا همین است که عکاس‌ها که دوربین را بالا می‌گیرند، عکس شهدا هم بالا می‌آید. انگار همه می‌خواهند بگویند تنها نیامده‌اند؛ شهیدشان هم همراهشان آمده. اصلاً این حسینیه با شهداست که قشنگ است.

صدای آشنای مداحِ مدیحه‌ی «عشق یعنی یه پلاک» چشم‌ها را آسمانی کرد. ذکر «یا صاحب الزمان» حاج محمود کریمی که گُل کرد، صدای گریه‌ی مادران شهدا بلند شد. روضه به حضرت علی‌اکبر که رسید، پدران شهدا هم دیگر ساکت نماندند و آقا هم همراهشان شد؛ چقدر در این حسینیه ذکر «یا حسین» با شهدا می‌چسبد!

? سین ششم
ساعت ۱۰:۳۰ آقا صحبتشان را شروع کردند؛ نه یک دقیقه زودتر نه یک دقیقه دیرتر! اول خوشامد گفتند، بعد هم شروع کردند به صحبت از قدر و منزلت شهدا. حسینیه، جغرافیای خاصی را تجربه می‌کرد؛ هم بوی شلمچه می‌آمد، هم بوی سوریه و سامرا، هم بوی مرز و شهدای مظلومش، هم عطر دل‌انگیز حریم حرم؛ از همه‌جا شهدا همراه خانواده‌هایشان آمده بودند!

میانه‌ی صحبت، آقا از ۴۰ سال ایستادگی امت و خانواده‌های شهدا که گفتند، نگاهم گره خورد به نگاه حضرت امام؛ که آنجا بود با همان عکس؛ با همان نگاه ساده؛ امامی که جمله‌ی نصب‌شده از او در بالادست مهمان‌ها، دل را آرام، قلب را مطمئن، روح را شاد و ضمیر را امیدوار می‌کرد: «ای شهیدان، در جوار حق تعالی آسوده‌خاطر باشید که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهد داد.»

«ره‌بر» در ادامه از یمن گفتند؛ از اشتباه دولت عربستان و نقشه‌های شوم شیطان بزرگ برای ایران و منطقه. تا آقا گفتند ان‌شاءالله به کوری چشم دشمنان، بیست‌ودوم بهمن‌ماه، جشن ۴۰ سالگی انقلاب با حضور مردم، پُرشورتر از همیشه برگزار خواهد شد، جمعیت یک‌صدا تکبیر گفتند.

بعد هم آقا فرمودند: پیام شهدای شما پیام بشارت است. شهدا مایه‌ی افتخارند. فرزندان شما ستون‌های این کشورند. اگر این شهدا نبودند، اگر این صبرها نبود، ما چنین وضعیتی نداشتیم.

✊ سین هفتم
سلام آخر؛ صحبت‌ها که تمام شد نه‌تنها آن سربازی که با لباس سربازی آمده بود، که همه شعارشان این شده بود: «ما همه سرباز توایم خامنه‌ای …»

جلوی جایگاه که خلوت‌تر شد، از نگاه همان پسر که لباس پدرش را پوشیده بود، خواندم که راه ادامه دارد. چند دقیقه‌ی بعد، دیگر کسی در حسینیه نبود به جز شهدا که خانه‌زاد این خانه‌اند؛ خانه‌شان همین‌جاست. شاید برای همین است که همه‌ی پدرها و مادرهایی که از شهرهای دور آمده بودند، این‌همه خوشحال و با انرژی از حسینیه بیرون می‌رفتند؛ دیدار پسر و پدر، پسر و مادر تماشایی بود!

? @Khamenei_Reyhaneh

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.