چگونه حج اين زن مورد قبول خدا واقع شد
گويند زنى از بزرگان حبشه ، شنيده بود كه خداوند در مكه ، خانه اى دارد و از اختصاص داشتن كعبه به حضرت حق چنان خيال كرده بود، كه لازمه اش اين است كه بايد آن خانه ، در جاى خوش آب هوائى واقع شده است ، و مقام دلكشى داشته باشد، كه چشم از ديدار آن نورانى و دل مسرور مى گردد،
يعنى كاخ با عظمت الهى در ميان باغ دلگشا قرار دارد و دربهاى آن را باز نموده اند و تختى عالى و مرصع به جواهرات الوان ، در آن نهاده و حق تعالى بر تخت نشسته و اشراف موجودات هم بر گرد او صف كشيده اند آن زن از وفور عشق و قصور عقل و ادراك كه به خيال خود خدا را جسم فرض نموده ، زيارت و حضور پروردگار را لازم شمرده و تحفه ها و هداياى گرانبها و پر قيمت براى دربانان و مقربان درگاه حضرت سبحان برداشت و با حجاج روانه حج شد، و چون از عمران و آبادى بگذشت ، و به بيابان بى پايان رسيد، ديد كه گل و ريحانش خار مغيلان ، و در هر گوشه يك نفر بى زاد و توشه و به هر منزل صاحب دلى جان داده ، و چون به عرفات رسيد، ديد كه گروهى همه عريان و بريان ايستاده گفت : اى برادران صفا و مقربان وفا براى تقرب مولا، اين رنج و عنا چيست ؟ و اين زحمت و محنت براى چه ؟ و علاوه بر اين ، درختان و جويبارها كجا است ؟ و گل و رياحين حضرت رب العالمين كو؟ گفتند: اين كوى عشق است ، آب روان اينان آب ديدگان باشد و گل سرخش خون جگر.
اين وطن مصر و عراق و شام نيست |
اين وطن شهرى است كور انام نيست . |
و چون به كعبه در آمد، كعبه را از خداوند خيالى خود خالى ديد، گفت : اى مردم صاحبخانه كجاست ؟ بانك بر وى زدند اى زن چه حرفى است كه مى زنى ؟ خانه ، بهانه امتحان بندگان است و حضرت عزت از مكان مستغنى ، و عرش و فرش به زلال وصال او بسى از تو تشنه تر هستند، بيچاره از شنيدن اين سخن ، آهى كسيد و سر بر خاك نهاده مى گفت :
اى تير غمت را دل عشاق نشانه |
جمعى به تو مشغول تو غائب زميانه . |
اين راه دور را به شوق حضور تو پيمودم ، و به اميد وصال تو شب ها نغنودم ، و روزها نياسودم
مقصود من از كعبه و بتخانه توئى تو |
مقصود توئى كعبه و بتخانه بهانه . |
به عزت و جلالت قسم ، كه تا به سويت نرسم ، سر از آستانت بر نگيرم ، و پند خردمندان نپذيرم ، چه همراهان را روى كوى تو بود، و مرا روبه سوى تو.
حاجى به ره كعبه و من طالب ديدار |
او خانه همى جويد و من صاحب خانه . |
در آن هنگام از دحامى شد، كه در زير لگد حاجيان كوبيده شد، و تا حرم و حشم بر سر او رسيدند، هودج نفس مطمئنه را به سدرة المنتهى برده و نداى ارجعى الى ربك راضية مرضية را لبيك گفته بود.
بزرگى كه با وى همسفر بود، به نمازش اقدام نمود، و شبانگاهش بخواب ديد، كه به مقصد رسيده و به مقصود خود نائل گرديده است ، و حج آن سال به اقبال ، آن شهيد راه و كشته درگاه قبول گرديد(35)
مؤ لف گويد: به ياد شهيدان خونين حجاج سال 1366 هجرى شمسى در مكه معظمه و به ياد آن حاجيه خانمى كه در آن مكان مقدس شهيد گشت و ديگر شهداء نوشته و تحرير شد.
آن درم دادن سخى را لايق است |
جان سپردن خود سخاى عاشق است . |
عاشقان را كار نبود با وجود |
عاشقان را هست بى سرمايه سود. |
جان تلخ و شور پيش او برند |
جان چون درياى شيرين را خرند.(36) |
اشعار عربى از شيخ عبدالرحيم حائرى درباره حج
(( فاز من فى الله هاجر و عن الاهواء ادبر |
فرغ القلب و غسل عن سوى المولى و طهر |
فاز من لبى و احرم و الى العمرة اقدم |
طاف سبعا ثم صلى و سعى سبعا فقصر |
فاز من احرم من مكه للحج فندبا |
بمنى بات بليل التسع حتى الصبح اسفر |
فاز من نال من الظهر و قوف العرفات |
و اتى بعد غروب الشمس للمكث بمشعر |
فاز من بعد طلوع الشمس اضحى بمناها |
فرمى ثم هدى ثم بحلق الراءس آثر |
فاز من جاء الى مكة ذاك اليوم منها |
طاف للحج و صلى و سعى سبعاكما مر |
فاز من طاف و هو فى حج النساء |
فالى صوب منى فى آخر اليوم لينفر |
فاز من بات بها فى ليلتيها و نهارا |
قدر مى الجمر الثلاث عند ما يرميه كبر |
فاز من فى ثانى الايام اذا و افى الغروبا |
بمنى بات بها و اليوم للجمرات كرر |
فاز من عاد الى مكة ان طاف و داعا |
فاز ان صلى و فزنا ان دعانا و تذكر )) |