مبتلا می شــویم….

✍ مبتلا می شــویم….
آسان تر از آنکه تصورش کنیــم.

? دستِ افتاده ای را گرفتیم؛
از آن روز به بعد، هر کار خیری که از کسی می بینیم؛ تلنگری می شود برایمان، تا ما هم، خاطراتمان را تعریف کنیـم…

? نیمه شبی بیدارمان کردند و خلوتی با دلدار حاصل شــد..؛
به هرزبان می خواهیم بقیه بفهمند، که اهل خلوتِ سحــریم.

?توفیقمان دادند به روزه ی مستحبیِ اول ماه،
جوری رفتار می کنیم؛ همه بفهمند، صائمیـم ….

و این می شود ریا !
همان موریانه ی قلب مان…
که ریز ریز سلامتِ قلب را می خورد و آفت به جانش می اندازد.

چشمانت را که به بالا زنجیر کنی…
دیگر معطلِ نگاهِ کسی نمی مانی!
همین که او می بیند؛ برایت کافی است…
آنوقت ، راحَـت همه ی قشنگی هایت را فراموش می کنی….
خاطرت جمع است؛ او یادش می ماند.

@ostad_shojae

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.