سعدى گويد: شكم بى هنر

سعدى گويد: شكم بى هنر

گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ ونى .
ديده شكيبد زتماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ .
گر نبود بالش آكنده پر
خواب توان كرد حجر زير سر.
ور نبود دلبر هم خوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش .
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ .

شيخ بهائى در جوابش گويد


گر نبود خنگ مطلى لگام
زد بتوان بر قدم خويش گام .
ور نبود مشربه از رز ناب
با دو كف دست توان خورد آب .
ور نبود بر سر خوان آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين .
ورنبود جامه اطلس تو را
دلق كهن ساتر تن بس تو را.
شانه عاج ار نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش .
جمله كه بينى همه دارد عوض
وز عوضش گشته ميسر غرض .
آنچه ندارد عوض اى هوشيار
عمر عزيز است غنيمت شمار.

مؤ لف گويد: به نظرم رسيد كه شعر اول را اگر خواستيم فارسى روان كنيم بايد بگوييم : گر نبود اسب طلايين لگام ، و براى تمدن امروز، گر نبود ماشين سيستم تمام .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.