نظامى گنجوى گويد

نظامى گنجوى گويد

حديث كودكى و خود پرستى
رها كن چون خيالى بود و مستى
چو عمر از سى گذشت و يا كه از بيست
نمى شايد دگر چون غافلان زيست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل رفته فرو ريزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تن درستى
بصر كندى پذيرد پاى سستى

چو شصت آمد نشست آمد پديدار
چو هفتاد آمد آلت افتد از كار
بهشتاد و نود چون در رسيدى
بسا سختى كه از گيتى كشيدى
وز آنجا گر بصد منزل رسانى
بود مرگى بصورت زندگانى
اگر صد سال مانى ور يكى روز
بباريد رفت از اين كاخ دل افروز
سگ صياد كاهو گير گردد
بگيرد آهويش چون پير گردد
چو در موى سياه آمد سفيدى
پديد آمد نشان نااميدى
زپنبه شد بنا گوشت كفن پوش
هنوز اين پنبه بيرون نارى از گوش
پس آن بهتر كه خود را شاد دارى
در آن شادى خدا را ياد دارى (84)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.