اشعارى از علامه جليل فيض كاشانى
بيا تا مونس هم غمخوار هم باشيم |
انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم |
شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكديگر سوزيم |
شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم |
دواى هم شفاى هم براى هم فداى هم |
دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم |
بهم يكتن شويم و يكدل و يكرنگ و يك پيشه |
سرى در كار هم آريم و دوش و بار هم باشيم
|
حيات يكديگر باشيم و بهر يكديگر ميريم |
گهى خندان زهم گه خسته و افكار هم باشيم |
بوقت هوشيارى عقل كل گرديم بهر هم |
چو وقت مستى آيد ساغر سر شار هم باشيم |
شويم از نغمه سازى عندليب غمزداى هم |
برنگ و بوى يكدگر شده گلزار هم باشيم |
به جمعيت پناه آريم از بار پريشانى |
اگر غفلت كند آهنگ ما، هشيار هم باشيم |
براى ديده بانى خواب را بر يكرگر بنديم |
زبهر پاسبانى ديده بيدار هم باشيم |
جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم |
قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم |
غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم |
بيا دمساز هم گنجينه اسرار هم باشيم |