#من_خشن_نیستم 🔥
✍ بازیگوشیهای پسربچه پرانرژی و سر و زباندار به راه بود. شیرینکاریهای زبانی و رفتاریاش لبخند بر چهره مادر میانداخت و لحظه به لحظه بر عمرش میافزود. میگفت جاهای خالی زندگیام را همین وُروجک پر کرده است؛ خوش سر و زبانیاش به او رفته و البته چهره و قد و بالایش…..
با گفتن این سخن، غم بر چهرهاش نشست.
▫️ادامه داد؛ خیلی دوستش داشتم. از دستم درآوردندش! عاشقش بودم و به خاطرش در برابر پدر و مادر و همه ایستادم. قید همه چیز را زدم، حتی خودم را! با همه چیزش ساختم. بداخلاقیهایش، مستیهایش، رفیق بازیهایش و حتی خیانتهایش! سالها پنهانکاری کردم. نمیخواستم کسی بوی ناخوشیِ زندگیمان را حس کند. سردی چندسال پایانیاش کوهی بر دلم بود و فشاری چندین تُنی بر قلبم، اما باز دوستش داشتم! به خاطرِ کارش هفته به هفته خانه نبود و روزهای بودنش نیز باز هم نبود! یار و یاور و مونس تنهاییهای من این پسر بود و هست. همه بدیهایش را به خاطر عشقش، یا نمیدیدم یا توجیه میکردم، اما واپسین رفتارش… ماهها بود که با یکی از همکارانش زندگی مشترک داشت و منِ سادهدل هر بار گمان میکردم که در مسافرت کاری است! دیگر نتوانستم تاب بیاورم و باز هم تمامقد جلوی خانوادهام ایستادم! درخواست طلاق کردم. عکس پروفایل آن خانم را نشانمان داد و با اندوهی سنگین و آهی سرد گفت که همه میگویند من از او زیباترم! و با ریشخندی از شرم پرسید: «چنین است!؟»
▫️تلخی داستان مادر و پسربچه شیرینش آنجا زهرآگین شد که پسر، ابزار فشار پدر شده بود و راهی برای آزار زن دلداده و مادر مهربان. مرد با این شرط طلاق را پذیرفته بود که تا سن قانونی بچه، مادر حق ازدواج نداشته باشد وگرنه بچه را از او خواهد گرفت! اکنون مادر و بچه تنها زندگی میکنند، اما پدر…💥
#سبک_زندگی_انسانی
@unity_story