صياد ازل كه دانه در دام نهاد |
صيدى بگرفت و آدمش نام نهاد |
آمد سحرى ندا زميخانه ما |
كاى رند خراباتى و ديوانه ما |
برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مى |
زان پيش كه پر كنند پيمانه ما |
اى بى خبر اين جسم مجسم هيچ است |
و اين دائره سپهر ارقم هيچ است |
در ياب كه در كشاكش موت و حيات |
وابسته يك دميم و آن هم هيچ است |
از منزل كفر تا بدين يك نفس است |
از عالم كفر تا يقيين يك نفس است |
اين يك نفس عزيز خود خوش مى دار |
چون حاصل عمر ما همين يك نفس است |