يكى قطره بارانى ز ابرى چكيد |
خجل شد چو پهناى دريا بديد |
كه جايى كه درياست من كيستم |
گر او هست حقا كه من نيستم |
چو خود را به چشم حقازت بديد |
صدف در كنارش چو لؤ لؤ شاهوار |
سپهرش بجايى رسانيد كار |
كه شد نامور لؤ لؤ شاهوار |
بلندى از آن يافت كان پست شد |
در نيستى كوفت تا هست شد |