| هر كه از حال دل خلق خدا بيخبر است |
| كى براين بنده خدا را ز عنايت نظر است |
| مكن اى دل گله از گردش اوضاع جهان |
| كه بد و نيك و غم و شادى او در گذر است |
| زهد مفروش و بتن جامه تدليس مپوش |
| حذر از روى ريا كن كه فلك پرده در است |
| هنر خويش مكن عرضه بر بى هنران |
| كه هنرمند خريدار متاع هنر است |
| با قضا پنجه مكن رنجه كه با اين همه ظلم |
| بشر نابغه تسليم قضا و قدر است |
| بر دل خلق نتوان پرده باطل پوشيد |
| كه تجلى حقيقت همه جا جلوه گر است |
| بهر زر زرد مكن چهره گلگون كه ترا |
| عزت نفس گرانمايه تر از سيم و زر است |
| زين تمدن كه بشر را زده آتش بگريز |
| كه خطرناكترين آفت نوع بشر است |
| سوى بازار پر آشوب جهان پا مگذار |
| كه متاعش همه اندوه و غم درد سر است |
| مى نشيند به دل آن ناله كه از دل خيزد |
| تا نسوزد دل ما ناله ما بى اثر است |
| در شب تيره مشو تنگدل خوشدل باش |
| كه پس از ظلمت شب تابش نور سحر است |
بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

