چو دوران عمر از چهل در گذشت |
مزن دست و پا آبت از سر گذشت |
تفرح كنان بر هوى و هوس |
گذشتيم بر خاك بسيار كس |
كسانى كه از ما بغيب اندرند |
بيايند و بر خاك ما بگذرند |
دريغا كه فصل جوانى برفت |
به لهو و لعب زندگانى برفت |
دريغا كه مشغول باطل شديم |
ز حق دور مانديم و غافل شديم |
دريغا كه بگذشت عمر عزيز |
بخواهد گذشت اين دمى چند نيز |
جوانا ره طاعت امروز گير |
كه فردا نيايد جوانى ز پير |
من آنروز را قدر نشناختم |
بدانستم امروز كه باخستم |
به غفلت بدادم زدست آب پاك |
چه چاره كنون جز تيمم به خاك |
دريغا كه بى ما بسى روزگار |
برويد كل و بشكفد نو بهار |
بسى تير و ديماه و ارديبهشت |
بيايد كه ما خاك باشيم و خشت |
پس از ما دهد گل بسى بوستان |
نشينند بر گرد هم دوستان |
بسى دوستان بر زمين پا نهند |
كه بى باك پا بر سر ما نهند |
كسانى كه ما بغيب اندرند بيايند |
بيايند و بر خاك ما بگذرند |