? دیگر به جان فاطمه، بس باشداین هجرکهن

? دیگر به جان فاطمه، بس باشداین هجرکهن

?ای اخرین تصنیف من ای معبدوآیین من
ازهجرتوازعطرتوجانابرآید جان زتن

?ای آخرین باران عشق درقلب بی روح زمین
جان خزان ازنام توآید به سر ای بهترین

?ای آخرین خورشیدمهر پنهان شده اندرسحاب
آخربگوبی جام می کس می شود مست شراب

?ای آخرین دریای نور ای توهمه شادی وشور
آن دم که آیی عالمی ازبودنت غرق سرور

?ای آخرین امیددل درفصل سردبی کسی
شاید که بااین پاره خط بردرد بی درمان رسی

?ای آخرین گلبرگ گل پرپرشده بردست باد
باشدکه بایک برگ گل گلشن شودباغ ازنهاد

?ای آخرین نجم سماء والاترین قدروبهاء
مانده زنسل فاطمه، نسل علی، اهل کساء

?ای آخرین تعبیرخوش ازخواب ظلم وجوروغم
باحکم فرمانداریت باشد ز دنیا غصه کم

?ای آخرین آغاز خوش درختم درد انتظار
حتی سخن گفتن ز تو باشد برایم افتخار

?ای آخرین نجوا دمی پیش از سکوت و مردگی
فریادکن تا برکشدرخت از جهان افسردگی

?ای آخرین هستی من ای شورمن *مهدی*من
دیگر به جان فاطمه بس باشداین هجرکهن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.