در جواب نامه اى كه نوشته بود تو به ياد من نيستى
گر در سفر و غربت و تنها باشم |
يا در وطنم بروز شبها باشم |
از ياد شما دلم نباشد خالى |
گرچه بنجف در بر طاها باشم |
اكنون كه نجف در بر مولى باشم |
در نزد رخ گوهر والا باشم |
بهتر بود از براى من علم م عمل |
تا خادم آن على اعلا باشم |
رفتم زبر تو ماه سيمين پيكر |
عشق از تن من برفت و شوقم زسر |
احمد كه وفا بعهد خود كرد ولى |
از عهد گسستنت بشد غم پرور |
دل ديوانه من در قفس عشق بسوخت |
اندرين ارض نجف بين چه شررها دارم |
روحم آزرده و چشمم زسرشگ است پرآب |
مى ندانم به كجا مى كشد آخر كارم |