در سال 1367 شمسى كه در خشت بوشهر براى تبليغ رفته بودم اين اشعار را سرودم .

در سال 1367 شمسى كه در خشت بوشهر براى تبليغ رفته بودم اين اشعار را سرودم .

اندر اين خشت خراب بى طپش
واى جغدى هم نمى آيد بگوش
مردمانش بس سليمند و شريف
چشمه سارش همچو رودى در خروش
چون نسيم صبحگاهان مى وزد
نخلهايش مى شوند پر جنب و جوش
در سحرگاهان از آن جاى حزين
واى بلبلها رسد تا بيخ گوش
روز و شبها بس بود مورو پشه
متصل انسان بود پر جنب و جوش
نيست راحت بهر كس در اين مكان
زان مگسها و پشه هاى چموش
ياران زبس كه كثيف است هواى خشت
مور و پشه بسى پر است در فضاى خشت
در اين ديار دور نباشد بجز پشه
ما را بگشت پشه انيس وفاى خشت
ماه مبارك رمضان من شدم روان
از آن ديار و ميهن خود در لقاى خشت
كردم بذهن خود چو مجسم نخيل آن
كردم مسافرت زبهر صفاى خشت
ديوانه شدم بنده در اين خشت ديوانه
پشه هاى سيخكى ما را كرده ديوانه
بسكه خاراندم تنم خون شد از آن روانه
سوختم زگرماى آن همچو شمع و پروانه

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.