شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد
تو کانال پرورش ماهی. گفت: چه کار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری، مفقود میشی. گفت:
«فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم؛ با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده.
من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازهی ما که بیاد مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه! به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، #شهوت_شهادت دارم.
میخوام با کندن این پلاکه، با نیامدن جنازه یقین کنم که جنازهای نمیاد که تشییع بشه که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم.» تیر خورد و مفقود شد…
مفقود شد؟
اگه مفقود شد چرا خاطرههاش گفته میشه؟
چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد؟
خدا یه زیر خاکیهایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟
ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!