✍️ بسمالله الرحمن الرحیم
▪️ دلم میخواست، محرم که میرسد،
مثل مردم زمان حضرت صادق علیهالسلام درب خانهتان را میزدیم و به محضرتان میآمدیم برای عرض تسلیت!
? اما چه میتوان کرد، به گمانم این بار هم چارهای نیست جز اینکه پا به عالم خیال بگذارم.
▪️ وضو میگیرم، چراکه معتقدم حتی فکر کردن به شما هم وضو میخواهد.
? پس بسمالله؛
چشمانم را میبندم
لباس مشکی به تن کردهام
و قلبم را ماتمسرای سیدالشهدا علیهالسلام، به راه میافتم
▪️ دقایقی بعد، به خانهتان میرسم
پشت در خانه ایستادهام و به یاد میآورم که اذن دخول لازم است و واجب، پس با احترام درب خانه را به صدا درمیآورم!
? به لحظهای، روضهی مادر به پا میشود در تمامِ وجودم؛
اما نه!
لااقل، به خاطر صاحبخانه نه!
▪️بهاندازۀ کافی این روزها در دلشان اوج گرفته مصیبت و عزای جد مظلومشان؛ حالا وقتِ مرور کردن مصائب مادر سلامالله علیها نیست!
? ناگهان
▪️ درب خانه باز میشود به دست شما،
درحالیکه رخت عزا به تن کردهاید، شال ماتم به دوش انداختهاید، چشمانتان از شدت گریه سرخ سرخ شده، گیسوانتان آشفته است و رنگ به رویتان نمانده!
? تا چشمم به این حال و روزتان میافتد، بیقرار و به زحمت لب باز میکنم:
▪️ آقاجان
صاحبالزمانم سلام!
صاحب عزای این دو ماه
برای عرض تسلیت آمدهام!
دور سرت بگردم
«آجرک الله فی مصیبت جدک»
? با این جملاتِ من، انگار آشوبی در دلتان به راه میافتد و طوفانی در قلبتان به پا میشود!
همانجا مقابل در مینشینید
دست به سر میگذارید!
▪️ اشک که نه،
خون از گوشه چشمتان جاری میشود
و با صدایی حزن آلود و به غم نشسته
زمزمه میکنید:
? «یا أهل العالم إن جدّی الحسین علیهالسلام قتلوه عطشانا
? یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیهالسلام طرحوه عریانا»؛
▪️ و من در خیالاتم به خود این اجازه را میدهم
که از شما بخواهم گوشهی شال عزایتان را بر چشمانم بکشید و روزی اشک محرم و صفر امسالم را بیفزایید!
? راستش را بخواهید، تمام حزن و غم و مصیبت این دو ماه عزاداری، یکسو؛ و نگرانی و آشوب دلم برای دل داغدار شما، سویی دیگر!
▪️ آخ آقای پریشانحالِ عزادارم!
یادم باشد
این دو ماه
برای تسکین قلب داغدارتان
هر صبح صدقه بدهم!
? «به خدا میسپارمت
امام زمانِ عزادارم!
سرت سلامت
صاحبالزمانِ غصهدارم!»