پسران يعقوب بازگشتند و…

پسران يعقوب بازگشتند و…
كيفيت رو به رو شدن پسران يعقوب پس از اين كار با پدر و پاسخى كه در مورد گم شدن يوسف به وى دادند، جالب و شنيدنى است . قرآن كريم اجمال آن را اين گونه بيان فرموده است : شبانه با چشم گريان نزد پدر آمدند و گفتند پدر جان ما براى مسابقه رفتيم و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد، ولى تو سخن ما را باور نخواهى كرد اگر چه راست گو باشيم (26)
مفسران گفته اند اين كه تا شب صبر كردند و شبانه نزد پدر آمدند براى آن بود كه از تاريكى شب بهره گرفته و بهتر بتوانند امر را بر پدر مشتبه سازند و هم چنين جرئت بيشترى در عذر تراشى داشته باشند و بهتر بتوانند دروغ خود را بيان دارند و اين تظاهر به گريه كردند، براى آن بود كه خود را راست گو باشيم
(27) معلوم مى شود، آنان خود مى دانستند با اين دروغبافى ها و صحنه سازى نمى توانند بد گمانى يعقوب را از خود دور سازند و پدر را قانع كنند كه واقعا گرگ يوسف را خورده است اما همين گفتارشان موجب باز شدن مشتشان گرديد و حس كنجكاوى يعقوب را تحريك كرد تا در اين باره تحقيق بيشترى كند.


به هر صورت براى اين سخن خود شاهدى دروغين هم آورده و پيرآهن يوسف را به خون بزغاله يا آهويى كه كشته بودند رنگين كرده و نزد پدر آوردند گفتند: اين هم نشانه گفتار ما ولى فراموش كردند كه لا اقل قسمتى از آن پيرآهن را پاره كنند تا به سخن نادرست و خلاف حقيقت خود صورتى بدهند. برخى گفته اند كه يعقوب از آنها خواست تا پيرآهن را به او نشان دهند و چون چشم به پيرآهن يوسف افتاد و آن را صحيح و سالم ديد، بدان ها گفت : اين چه گرگى بوده كه يوسف را دريده و خورده است اما پيرآهنش را پاره نكرده است ؟ به راستى كه چه خشمى به يوسف داشته ، اما چه اندازه نسبت به پيراهنش مهربان بوده است !

گروهى گفته اند وقتى كه فرزندان يعقوب اين سخنان را از پدر شنيدند، گفتند: دزدان او را كشتند ولى يعقوب در جوابشان فرمود: چگونه دزدى بوده كه خودش را كشته ، اما پيراهنش را نبرده با اين كه احتياج وى به پيراهنش بيش از كشتن او بوده است
برادران با اين صحنه سازى نيز نتوانستند جنايت خود را پرده پوشى كنند و يعقوب فهميدنى ها را فهميد و سپس فرمود: اينها نيست كه شما مى گوييد، نه گرگ او را دريده و نه دزدان او را كشته اند (28)
گروهى گفته اند وقتى كه فرزندان يعقوب اين سخنان را از پدر شنيدند، گفتند: دزدان او را كشتند 0 بلكه نفس ها شما كارى زشت را در نظرتان جلوه داد، پس مرا بايد كه صبرى نيكو و جميل پيشه كنم و در تحمل دشوار اين مصيبت كه شما اظهار داشته و توصيف مى كنيد، از خدا مدد مى خواهم (29)
آرى به گفته يكى از استادان بزرگوار، اين مطلب از حقايق مسلم اين جهان است و به تجربه نيز رسيده كه دروغ گو هر اندازه هم فريبكار و زرنگ باشد رسوا گشته و بالاخره مشتش باز مى شود و دروغش آشكار مى گردد. اين حقيقت را خداى مجيد و در قرآن كريم بارها گوش زده كرده و مى فرمايد: به راستى كه خدا مردمان دروغ پيشه و كفران كننده را هدايت نمى كند. و در جاى ديگر فرموده : به راستى خدا مردمان اسراف گر و دروغ پيشه را هدايت نمى كند و نيز مى فرمايد: به راستى آنان كه با دروغ به خدا افترا زنند رستگار نمى شوند.
جاى تاسف است كه اجتماع امروز گويا اين حقيقت را نشنيده و يا باور نكرده اند و عموما پايه زندگى خود را بر اساس دروغ بنا نهاده و تدريجا آن را نوعى زيركى و زرنگى مى دانند و كسى را كه از صدق و راستى پا فراتر نمى نهند به كودكى و عقب ماندگى منسوب مى دارند، تا جايى كه مى گويند: اساس سياست ها دنيا را دروغ و خلاف گويى و تشكيل داده است و هر كه در اين راه چيره دست تر باشد و بهتر بتوانند مردم را با وعده هاى دروغين و دفع الوقت كردن در كارها و تبليغات پوچ فريب دهد، سياست مدارتر بوده براى اداره امور لايق تر است . اما منطق آسمانى قرآن و سروش فطرت معتقدند كه دروغ گو رستگار نمى شود.
حال ببينيم كه حضرت يوسف (عليه السلام ) در آن چاه تاريك وحشت زا چه كرد و قضا و قدر الهى چه سرنوشتى براى او مقدر فرمود. اين مطلب مسم است كه بلاهاى پى در پى و دشوارى كه با سرعت و بى وقفه با فاصله بسيار كوتاه بر يوسف عزيز رسيد، تحملش بر وى بسيار دشوار و سنگين بود، زيرا يوسف از وقتى خود را شناخته بود، در دامان پر مهر پدر و مادر، و عمه خويش به سر برده و هر يك از آنان به قدرى او را دوست مى داشتند كه حاضر نبودند حتى كى لحظه از دور شود و به قدرى به وى محبت داشتند كه تمام وسايل استراحت و آرامش او را از هر لحاظ فراهم كرده بودند. پر واضح است تحمل اين افراد در برابر مشكلات زندگى و ناملايمات ، معمولا كمتر از ديگران بوده و مانند جوجه بى پر و بالى هستند كه ناگهان از بالاى درخت و آشيانه خود به زمين بيفتد و به خصوص اگر مانند يوسف صديق به طور ناگهانى و بدون آمادگى قبلى با چنين پيش آمدهاى ناگوارى مواجه گردد.
در اين گونه موارد تنها تكيه گاهى كه مى تواند اضطراب دل را بر طرف سازد و قلب نگران و پريشان را آرام سازد و انسان را از سقوط نگه دارد، ايمان به خدا و توكل بر اوست و تنها مونس و همدمى كه مى توان غم دل را با او در ميان نهاد و از وى استمداد طلبيد، خداى رئوف و مهربان است . البته در مورد افراد بزرگوار و والامقامى هم چون يوسف صديق كه خداى تعالى مى خواهد در آينده او را به مقام شامخ نبوت و رهبرى خلق خود منصب دارد و زمام امور دين و دنياى مردم را به دست وى بسپارد، در چنين پيش ‍ آمدها، خداوند لطف بيشترى درباره شان مبذول مى دارد و از طريق وحى اميدوارى و دل گرمى بيشترى به آنها عنايت مى فرمايد. چنان كه قرآن كريم در باره آن ماجرا مى فرمايد: و آن گاه يوسف را بردند و تصميم گرفتند در قعر چاهش اندازند (و نقشه خود را عملى كردند و يوسف در چاه قرار گرفت ) و ما بدو وحى كرديم كه (تو را از اين چاه نجات خواهيم داد و) در آينده برادرانت را به اين كار (زشت ) شان آگاه خواهيم ساخت و در حالى كه : بى خبرند (30)
اگر از اين گفتار مفسران كه گفته اند: منظور از اين وحى ، وحى نبوت بود و يوسف در همان چاه به مقام نبوت رسيد (31)صرف نظر كنيم و بگوييم وحى در اين جا به معنى الهام بوده ، باز هم مى توان فهميد كه اين سروش غيبى و وحى الهى تا چه حد در آرامش روح يوسف موثر بوده و چگونه او را به آينده باشكوهى دل گرم ساخته است . و اگر به وحى نبوت تفسير شود، چنان چه بسيارى گفته اند و ظاهر معناى وحى نيز همين است كه با رسيدن به اين مقام شامخ ديگر جاى هيچ گونه خوف و ترسى برايش ‍ باقى نمانده است .

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.