#پندانه ? «داستان هیزم شکن و تبرش»

? #پندانه

? «داستان هیزم شکن و تبرش»

 

?هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.

?شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

?متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند؛ آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.

?اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.

?همسرش آن را جا‌ به‌ جا کرده بود.

?مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار میکند…

?همه چیز به نگاه ما بستگی دارد…

✅ @Masaf

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.