روز سوم ، ابن ابى العوجاء، تصميم گرفت به ميدان مناظره با امام صادق (ع ) بيايد و آغاز سخن كند و به مناظره ادامه دهد، نزد امام (ع ) آمد و گفت : امروز مى خواهم سؤ ال را من مطرح كنم .
امام : ( هر چه مى خواهى بپرس ).
ابن ابى العوجاء: به چه دليل ، جهان هستى ، حادث است ( قبلا نبود و بعد به وجود آمده است ؟)
امام : هر چيز كوچك و بزرگ را تصور كنى ، اگر چيزى مانندش را به آن ضميمه نمايى ، آن چيز بزرگتر مى شود، همين است انتقال از حالت اول (كوچك بودن ) به حالت دوم (بزرگ شدن ) (و معنى حادث شدن همين است ) اگر آن چيز، قديم بود (از اول بود) به صورت ديگر در نمى آمد، زيرا هر چيزى كه نابود يا متغير شود، قابل پيدا شدن و نابودى است ، بنابراين با بود شدن پس از نيستى ، شكل حادث شدن مى گيرد، اگر فرضا او قديم بود، اكنون با بزرگ شدن تغيير كرد و حادث شد (و همين بيانگر قديم نبودن اشياء است )، و يك چيز نمى تواند هم ازل و عدم باشد و هم حادث و قديم .
ابن ابى العوجاء: فرض در جريان حالت كوچكى و بزرگى در گذشته و آينده همان است كه شما تقرير نمودى ، كه حاكى از حدوث جهان هستى است ، ولى اگر همه چيز، به حالت كوچكى خود باقى بمانند، در اين صورت دليل شما بر حدوث آنها چيست ؟
امام : محور بحث ما همين جهان موجود است كه در حال تغيير مى باشد حال اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى را تصور كنيم و مورد بحث قرار دهيم ، باز جهانى نابود شده و جهان ديگرى به جاى آن آمده ، و اين همان معنى حادث شدن است ، در عين حال به فرض تو (كه هر كوچكى به حال خود باقى بماند) جواب مى دهم ، مى گوئيم فرضا هر چيز كوچكى به حال خود باقى باشد، در عالم فرض صحيح است كه هر چيز كوچكى را به چيز كوچك ديگرى مانند آن ضميمه كرد، كه با ضميمه كردن آن ، بزرگتر مى شود، و روا بودن چنين تصورى ، كه همان روا بودن تغيير است بيانگر حادث بودن است ، اى عبدالكريم ! در برابر اين سخن ، ديگر سخنى نخواهى داشت .(26)
|