سخن حق از زبان بيگانه

سخن حق از زبان بيگانه  

عصر امام صادق (ع ) بود، اسماعيل بن جابرمى گويد: به مسجد النبى در مدينه رفتم ، ديدم در آنجا مردى ناطق نشسته سخن مى گفت و جمعى گفتار او را گوش مى كردند، او درباره (قدر) صحبت مى كرد (يعنى درباره تفويض كه عقيده اش بود، سخن مى گفت كه خدا همه اختيارات را به بشر داده و سلطه اش را از بشر برداشته است ) .
در آنجا بين من و او چنين گفتگو شد:
اسماعيل : اى آقا! اجازه است از تو سؤ الى كنم ؟
ناطق : بپرس .
اسماعيل : آيا در سراسر ملك خدا چيزى وجود دارد كه بدون اراده خدا پديد آيد؟
ناطق ، مدتى طولانى سر در گريبان فرو برد و سپس سربلند كرد و گفت :(اگر بگويم در ملك خدا چيزى وجود دارد كه بدون اراده خدا به وجود آمده ، معناى سخن اين است كه خدا مغلوب (در مورد آن چيز) گردد، و اگر بگويم : در ملك او جز آنچه او اراده كرده ، چيزى وجود ندارد (معنايش اين است كه كارهاى انسان نيز بر اساس اراده اجبارى او بوده و در نتيجه ) انجام گناهان را براى تو روا دانسته ام (زيرا آنها را به خدا نسبت داده ام نه به تو).
اسماعيل مى گويد: به حضور امام صادق (ع ) رفتم و ماجراى گفتگوى خودم با آن (قدرى مذهب ) را بيان كردم ، و سخن او را نقل نمودم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.