مسائل كلى امامت و رهبرى
مناظره هشام بن حكم با استاد معتزلى
(عمروبن عبيد (80-128 ه – ق ) از اساتيد و بزرگان فرقه معتزله اسلامى ، در عصر امام صادق (ع ) بود، و از دوستان نزديك منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به شمار مى رفت ، و در بصره ، جلسه درسى داشت ، و شاگردان بسيارى در آن جلسه ، شركت مى كردند، و او طبق مرام خود (كه بر خلاف اعتقادات تشيع بود) تدريس مى نمود، هشام بن حكم كه از شاگردان زبردست امام صادق (ع ) و محققان نيرومند تشيع بود، روزى در جلسه درس او شركت نمود، و با او به مناظره پرداخت به گونه اى كه او را محكوم كرد (79)اينك به شيوه مناظره او توجه كنيد)
جمعى از شاگردان امام صادق (ع )، از جمله هشام ، در محضر آن حضرت بودند، امام صادق (ع ) به هشام كه در اين وقت جوان بود، رو كرد و فرمود:
(آنچه كه بين تو و عمروبن عبيد (استاد معتزلى ) مناظره و بحث شده ، براى ما بيان كن ).
هشام : (فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! من مقام شما را گرامى مى دارم ، و از سخن گفتن در حضور شما شرم دارم ، زيرا زبانم را در محضر شما، ياراى سخن گفتن نيست !).
امام : هرگاه ما دستورى به شما مى دهيم ، اطاعت كنيد.
هشام : به من خبر رسيد كه (عمروبن عبيد) روزها در مسجد بصره با شاگردان خود مى نشيند(و درباره امامت و رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامت و رهبرى ، بحث و گفتگو مى كند، و عقيده شيعه را در مورد مساءله امامت ، بى اساس جلوه مى دهد).
اين خبر براى من بسيار ناگوار بود، از اين رو (از كوفه ) به بصره رفتم ، و در روز جمعه به مسجد بصره وارد شدم ، ديدم جمعيت زيادى گرداگرد او حلقه زده اند، و او نيز جامه سياه پشمى بر تن كرده ، و عبايى به دوش افكنده ، و حاضران از او سؤ ال مى كردند و او جواب مى داد.
از حاضران تقاضا كردم ، تا در حلقه خود به من جائى بدهند، سرانجام راه باز كردند، و در آخر جمعيت ، بر دو زانو نشستم ، آنگاه مناظره من با او به اين ترتيب شروع شد:
هشام ؛ (خطاب به عمروبن عبيد): اى دانشمند، من مرد غريبى هستم ، آيا اجازه دارم از شما سؤ الى كنم ؟
عمرو: آرى اجازه دارى .
هشام : آيا خشم چشم دارى ؟
عمرو: فرزندم ! اين سؤ الى است كه مطرح مى كنى ، چيزى را كه مى بينى چرا از آن مى پرسى ؟
هشام : سؤ الات من همين گونه است .
عمرو: گرچه سؤ الات تو احمقانه است ، ولى آنچه خواهى بپرس .
هشام : آيا چشم دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : به وسيله چشم چكار مى كنى ؟
عمرو: به وسيله چشم ، رنگها و اشخاص و ساير منظره ها را مى نگرم .
هشام : آيا بينى دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با آن چه استفاده مى برى ؟
عمرو: به وسيله بينى بوها را استشمام مى نمايم .
هشام : آيا زبان و دهان دارى ؟
عمرو: آرى .
عمرو: با آن چه نفعى مى برى ؟
عمرو: با زبان طعم غذاها چشيده و درك مى كنم .
هشام : آيا گوش دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با گوش چه استفاده مى كنى ؟
عمرو: با گوش ، صداها را مى شنوم .
هشام : آيا قلب دارى ؟
عمرو: آرى .
هشام : با قلب چه مى كنى ؟
عمرو: به وسيله قلب (مركز ادراكات ) آنچه بر اعضاى بدنم مى گذرد، و بر حواس من خطور مى كند، برطرف كرده ، و صحيح را از باطل تشخيص مى دهم .
هشام : آيا اعضاء، از قلب بى نياز نيستند؟
عمرو: نه ، نه هرگز.
هشام : وقتى كه اعضاء بدن ، صحيح و سالم هستند، چه نيازى به قلب دارند؟
عمرو: پسرجانم ! اعضاء بدن در بوئيدن يا ديدن يا شنيدن يا چشيدن ، ترديد پيدا كنند، و در امرى از امور دچار حيرت شوند، فورا به قلب (مركز ادراكات ) مراجعه مى كنند، تا ترديدشان رفع شود و يقين حاصل كنند.
هشام : بنابراين خداوند قلب را براى رفع ترديد قرار داده است .
عمرو: آرى .
هشام : اى مرد دانشمند! وقتى كه خداوند براى تنظيم اداره امور كشور كوچك تن تو، پيشوايى به نام قلب قرار داده ، چگونه ممكن است كه خداى مهربان آنهمه مخلوق و بندگان خود را بدون رهبر، واگذارد، تا در حيرت و شك ، به سر برند و براى رفع شك و حيرت آنها، امام و پيشوا نيافريده باشد، تا مردم در موارد مختلف به او مراجعه كنند.
در اين هنگام ، (عمرو) سكوت عميقى كرد و لب به سخن نگشود، و پس از زمانى تاءمل ، به هشام گفت :(آيا تو هشام بن حكم نيستى ؟)
هشام : (نه ) (اين پاسخ هشام يكنوع تاكتيك بود).
عمرو: آيا با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ و در تماس نبوده اى ؟
هشام : نه .
عمرو: پس تو از اهل كجائى ؟
هشام : از اهل كوفه هستم .
عمرو: پس تو همان هشام هستى .
هشام : در اين هنگام ، (عمرو) از جا برخاست و مرا در آغوش كشيد و بر جاى خود نشانيد، و تا من بر آن مسند نشسته بودم ، سخنى نگفت .
وقتى كه سخن هشام به اينجا رسيده امام صادق (ع ) خنديد و به هشام فرمود: اين طرز استدلال را از كه آموخته اى ؟ هشام عرض كرد: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم .
امام صادق (ع ) فرمود:
(هذا والله مكتوب فى صحف ابراهيم و موسى )
:(سوگند به خدا، اين گونه مناظره تو در صحف ابراهيم و موسى (ع ) نوشته شده است ) (80)
|