? نامی جدید…

? نامی جدید…

? روی شیشهٔ بخار‌گرفته نوشتم: «کریسمس».
از خانه بیرون زدم تا کمی قدم بزنم. کریسمس بود و شهر غرق سکوت و سفیدی. برف آنقدر زیاد بود که قد چکمه‌هایم جواب نمی‌داد، اما حال خوبی داشتم.
از تنها قدم‌زدن خسته شدم. ایستادم و به پشت سر و ردّ پایی که از خود به جا گذاشته بودم نگاه کردم، اما از شدت تعجب خشکم زد.
با دقت به اطراف نگاه کردم؛ کسی در آن نزدیکی نبود. مانده بودم که این ردّ پای دوم برای کیست که دقیقاً همین‌جا کنار من تمام شده است!

? مسیر را به دنبال اثری از صاحب آن ردّ پا برگشتم. به خانه رسیدم. ردّ پا درست از آنجا شروع شده بود.
چشمم به پنجره افتاد. جایی که نوشته بودم «کریسمس» و اما حالا شده بود: «کریسمس مبارک».
داخل خانه شدم. خانه حال و هوای عجیبی داشت. انگار کسی با نفسش، آنجا را گرم و زنده کرده بود. سرحال شدم. دیگر احساس تنهایی نمی‌کردم. احساس می‌کردم، ردّ پای یک ناجی در میان است.

☕️ برای خودم قهوه درست کردم و روی مبل نشستم. موبایلم را برداشتم.
کلمه منجی را جست‌و‌جو کردم. نرم‌افزار «منجی وعده‌داده‌شده» را پیشنهاد داد و من با نامی جدید آشنا شدم: «مهدی»…

? #داستانک به مناسبت شروع سال جدید میلادی

✅️ واحد مهدویت مصاف (مهدیاران)
@Mahdiaran

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.