بلافاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد…

بلافاصله نگاهم به سر آقاابراهیم افتاد…
قسمتی از موهای بالای سر او سوخته بود..
مسیر یک گلوله را می شد بر روی موهای او دید!

با تعجب گفتم: داش ابرام سرت چی شده؟
دستی به سرش کشید.
با دهانی که به سختی باز می شد گفت:
می دانی چرا گلوله جُرأت نکرد وارد سرم بشود؟

گفتم چرا؟
ابراهیم لبخندی زد و گفت:
گلوله خجالت کشید وارد سرم بشود، چون پیشانی بند “یامهدی” به سرم بسته بودم…

#شهید_ابراهیم‌_هادی
📙سلام بر ابراهیم۲

🌷الهم عجل لولیک الفرج

📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.