عادتش بود. توی روضه جمعه هایش
عادتش بود. توی روضه جمعه هایش، دم در اتاق می نشست. هر کس می آمد تو، جلو پایش بلند می شد و به او خوشامد می گفت. بزرگ و کوچک هم نداشت. بچه ده ساله هم که می آمد، آقا تمام قد جلو پایش بلند می شد. با همان سن و سالش، با همان ریش سفیدش
*
چند ماهی مادرم را در اصفهان رها کردم و رفتم مشهد. به خیال خودم می خواستم بروم دنبال خودسازی و معنویت و این چیزها. توی مشهد آقا را دیدم. همینکه رفتم پیشش گفت: آقا خودسازی به این شکل فایده ندارد. بروید اصفهان. مادرتان را خشنود کنید.
📙ب مثل بهجت. اثر جدید گروه شهید هادی
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63