من گمشده‌ای داشتم که سالها

من گمشده‌ای داشتم که سالها به دنبال آن می‌گشتم سردرگم و گیج بودم. سعی می‌کردم با دوستان باشم و آخر هفته‌ها جشن می‌گرفتیم ولی آرامش نداشتم و همیشه به دنبال چیزی بودم. با خودم خیلی فکر می‌کردم که چرا آرامش ندارم؟!

🔹تا این‌که تصمیم گرفتم برای کار به دبی بروم آن زمان 30سال داشتم؛ بنابراین به اینجا آمدم بعد از دو هفته کار پیدا کردم. بابا و مامان واقعا ترسیده بودند و نگرانی داشتند. پدر و مادر من، خیلی متعصب بودند به این‌که یک زن غربی به کشوری عربی برود؛ ‌البته این بیشتر مربوط به اتفاقات سال 2001 و حادثه 11سپتامبر است و اخباری که شنیده بودند باعث نگرانی آنها شده بود. آنها مدام منتظر یک حادثه بد برای من در دبی بودند.

🔸من با مسلمانان بزرگ شدم؛ زمانی برادر بزرگترم به اسلام گروید و مسلمان شد او با یک زن مسلمان ترکیه‌ای ازدواج کرد با خودم می‌گفتم در اسلام چیست؟! که این همه نگرانی دارند و چرا او به اسلام گروید؟ البته با برادرم در مراکز اسلامی هم کم و بیش رفت و آمد داشتم و در برخی از جلسات آنها حضور پیدا می‌کردم و او قرآن می‌خواند، اما هرگز قانع نمی‌شدم تا به اسلام بگروم تغییر دین و مسلمان شدن به سادگی نیست…

ادامه در لینک زیر
rahyafteha.ir/14322/

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.