دیجی وردپرس
من گمشدهای داشتم که سالها
من گمشدهای داشتم که سالها به دنبال آن میگشتم سردرگم و گیج بودم. سعی میکردم با دوستان باشم و آخر هفتهها جشن میگرفتیم ولی آرامش نداشتم و همیشه به دنبال چیزی بودم. با خودم خیلی فکر میکردم که چرا آرامش ندارم؟!
تا اینکه تصمیم گرفتم برای کار به دبی بروم آن زمان 30سال داشتم؛ بنابراین به اینجا آمدم بعد از دو هفته کار پیدا کردم. بابا و مامان واقعا ترسیده بودند و نگرانی داشتند. پدر و مادر من، خیلی متعصب بودند به اینکه یک زن غربی به کشوری عربی برود؛ البته این بیشتر مربوط به اتفاقات سال 2001 و حادثه 11سپتامبر است و اخباری که شنیده بودند باعث نگرانی آنها شده بود. آنها مدام منتظر یک حادثه بد برای من در دبی بودند.
من با مسلمانان بزرگ شدم؛ زمانی برادر بزرگترم به اسلام گروید و مسلمان شد او با یک زن مسلمان ترکیهای ازدواج کرد با خودم میگفتم در اسلام چیست؟! که این همه نگرانی دارند و چرا او به اسلام گروید؟ البته با برادرم در مراکز اسلامی هم کم و بیش رفت و آمد داشتم و در برخی از جلسات آنها حضور پیدا میکردم و او قرآن میخواند، اما هرگز قانع نمیشدم تا به اسلام بگروم تغییر دین و مسلمان شدن به سادگی نیست…
ادامه در لینک زیر
rahyafteha.ir/14322/