ديدار عجيب ابو سعيد هندى با امام زمان (عج )

ديدار عجيب ابو سعيد هندى با امام زمان (عج ) 

ابو سعيد غانم هندى مى گويد: در كشمير هند دوستانى داشتم كه از رجال كشور، در اطراف شاه آنجا بودند، آنها چهل نفر بودند كه همه آنها كتابهاى آسمانى : تورات ، انجيل ، زبور و صحف ابراهيم (ع ) را مطالعه مى نمودند، من و آنها مبلّغ دين (مطابق اديان گذشته ) بوديم و بين مردم قضاوت مى كرديم ، و درباره حلال و حرام فتوا مى داديم ، حتى خود شاه و مردم ديگر، در اين امور به ما مراجعه مى كردند.
روزى بين ما سخن از پيامبر(ص ) به ميان آمد، به اين نتيجه رسيديم كه نام پيامبر اسلام (ص ) در كتابهاى آسمانى هست ، ولى ما از وضع او بى اطلاع هستيم (388) لازم است به جستجوى او بپردازيم ، و اطلاعاتى درآيم مورد كسب كنيم ، همه دوستان به اتفاق ، راى دادند كه من ، اين مساءله مهم را پى گيرى كنم .
ابو سعيد هندى مى گويد: از كشمير بيرون آمدم ، پول بسيار برداشتم ، دوازده ماه به سياحت و سفر و جستجو پرداختم ،
تا نزديك كابل (پايتخت افغانستان فعلى ) رسيدم ، عده اى از تركهاى آن سامان ، سر راه مرا گرفتند، و پولهايم را ربودند و مرا آن چنان كتك زدند كه چند جاى بدنم زخمى شد، سپس مرا به شهر كابل بردند، وقتى كه شاه كابل از جريان من آگاه شد، مرا به شهر بلخ فرستاد، و گزارش كار مرا به فرمانرواى بلخ به نام (داود بن عباس بن ابى اسود) دادند، گزارش اين بود كه : (اين شخص به نام سعيد غانم هندى ، براى جستجوى دين و پيامبر اسلام (ص )، از هند بيرون آمده و زبان فارسى را آموخته و با فقهاء و علما مناظره و بحثها كرده است .)
داود بن عباس ، مرا به مجلس خود احضار كرد، و دانشمندان را جمع كرد تا با من مباحثه كنند.
من به آنها گفتم : (من به انگيزه جستجوى پيامبر اسلام ، از وطن خود بيرون آمده ام ، پيامبرى كه نامش را در كتابهاى آسمانى پيامبران ديده ام .
دانشمندان : او كيست و جه نام دارد؟
ابو سعيد: او محمد(ص ) نام دارد.
دانشمندان : او پيامبر ما است كه تو در جستجوى او هستى .
آنگاه ابو سعيد شرايع و احكام پيامبر اسلام (ص ) را از آنها پرسيد، و آنها او را به احكام و شرايع اسلام آگاه كردند.
آنگه ابو سعيد به آن دانشمندان رو كرد و گفت : (من مى دانم كه محمد(ص ) پيامبر خدا است ، ولى نمى دانم كه آيا او،
همين فردى است كه شما او را معرفى مى كنيد يا نه ؟ از شما تقاضا دارم محل او را به من نشان دهيد، تا نزدش بروم ، و از نشانه ها و دليلهائى كه مى دانم از او بپرسم ، اگر همان شخص بود، كه به مقصود رسيده ام و به او ايمان مى آورم . دانشمندان : او وفات كرده است .
ابو سعيد: جانشين و وصى او كيست ؟
دانشمندان : وصى و جانشين او (ابوبكر) است .
ابو سعيد: نام ابوبكر چيست ؟
دانشمندان : نام او عبدالله بن عثمان است ، و او را به قبيله قريش نسبت داده اند.
ابو سعيد: نسبت پيغمبر خود محمد(ص ) را برايم بگوئيد.
دانشمندان نسبت پيامبر(ص ) را گفتند.
ابو سعيد گفت : (اين شخص (پيامبر) آن نيست كه من در جستجويش ‍ هستم ، زيرا جانشين پيامبر اسلام (ص )، برادر دينى او و پسر عموى نسبى او، و شوهر دختر او، و پدر فرزندان (نوادگان ) او است ، و آن پيامبر(ص ) را در سراسر زمين ، نسلى جز از فرزندان جانشين نمى باشد).
در اين هنگام ، دانشمندان حاضر (كه همه از اهل تسنن بودند) بر سر ابو سعيد فرياد كشيدند، و به فرمانرواى بلخ گفتند: اى امير، اين شخص از شرك بيرون آمده و به سوى كفر رفته و ريختن خونش حلال است .
ابوسعيد: اى مردم ! من داراى دينى هستم كه به آن معتقد مى باشم و تا محكمتر از آن را نيابم ، از آن دست نمى كشم ، من اوصاف اين مرد (پيامبر و مشخصات جانشين او) را در كتابهائى كه بر پيامبران پيشين نازل شده خوانده و ديده ام ، از كشور هند با آن همه عزتى كه در آنجا داشتم ، فقط به خاطر يافتن دين حق بيرون آمده ام ، و چون درباره پيامبرى كه شما برايم ذكر نموديد، به جستجو پرداختم ديدم او همان پيامبرى است كه نامش (با مشخصات جانشين ) در كتابهاى آسمانى آمده ، ولى با آنكه شما ذكر مى كنيد تطبيق نمى كند، از من دست برداريد.
امير بلخ به دنبال مردى به نام (حسين بن اشكيب ) فرستاد، او حاضر شد، و به او گفت : با اين مرد هندى (يعنى من ) مباحثه كن .
حسين بن اشكيب به امير گفت : خدا كارت را سامان بخشد، در اين مجلس ‍ دانشمندان و فقهاى بزرگ كه از من داناتر و بيناتر هستند تشريف دارند، من درباره آنها چه بگويم .
امير بلخ : آنچه مى گويم بپذير، و با اين مرد در خلوت مباحثه كن و با او مهربان باش .
ابو سعيد مى گويد: با حسين بن اشكيب ، گفتگو كرديم ، سر انجام او به من گفت : آنكسى كه تو در جستجوى او هستى ، همان پيامبرى است كه اين دانشمندان ، او را به تو معرفى كرده اند، ولى جانشين او، اينگونه كه اينها گفتند نيست ، بلكه وصى و جانشين او، على بن ابيطالب بن عبدالمطلب (ع ) و شوهر فاطمه (س ) دختر محمد(ص ) و پدر حسن و حسين (ع ) نوادگان محمد(ص ) مى باشد.
ابو سعيد: (الله اكبر، همين است كه من در جستجويش هستم ).
ابو سعيد مى گويد: نزد امير بلخ ، داود بن عباس رفتم ، و گفتم : (اى امير آنچه در جستجويش بودم ، يافتم و من گواهى ميدهم كه معبودى جز خداى يكتا نيست ، و محمد رسول او است ).
امير بلخ با من خوش رفتارى كرد، و به من احسان نمود و به حسين بن اشكيب گفت : (همدم نيكى براى ابو سعيد باشد).
من نزديك حسين رفتم و با او همدم شدم ، و او تعاليم اسلام را به من آموخت ، به او گفتم : (ما در كتابهاى آسمانى پيامبران پيشين خوانده ايم ، كه محمد(ص ) آخرين پيامبر است ، و بعد از او پيامبرى نخواهد آمد، و مقام رهبرى ، بعد از او مخصوص وصى و وارث و جانشين او است ، سپس ‍ مخصوص وصىّ پس از وصىّ ديگر، و همواره فرمان خدا (در مورد امر رهبرى ) در نسل آنها جريان دارد، تا دنيا به پايان رسد، بنابراين وصىّ وصىّ محمد(ص ) كيست ؟
حسين بن اشكيب : او حسن (ع ) و بعد از او حسين (ع ) فرزندان محمد(ص ) هستند، و همچنان ادامه يافت تا اكنون وصى آنها (صاحب الزمان )(ع ) است .
آنگاه حسين بن اشكيب ، آنچه را در مورد امام زمان (ع ) و غيبت او و ستمهاى بنى عباس بود، براى ابو سعيد نقل كرد، و همه چيز را به آگاهى ابو سعيد رسانيد.
ابو سعيد كه يك مسلمان شيعه متعهد شده بود، از آن پس به جستجوى حضرت قائم (ع ) پرداخت تا اينكه در اين راستا نيز موفق گردد.
ابو سعيد در جستجوى صاحب الزمان (ع ) بود، به قم آمد و در سال 264 ه -.ق همراه ما (شيعيان ) بود و با آنها به بغداد مسافرت كرد، يكى از دوستانش از اهل سند كه پيرو كيش سابق ابوسعيد بود، نيز همراه ابو سعيد.
عامرى مى گويد: ابو سعيد به من گفت : (من از اخلاق دوستم خوشم نيامد، از او جدا شدم تا به قريه عباسيه رفتم در آنجا پس از نماز، همچنان درباره آن كسى كه در جستجويش بودم مى انديشيدم ، ناگاه شخصى نزد من آمد و نام هندى مرا ذكر كرد و گفت : آيا تو فلانى (ابو سعيد غانم ) هستى ؟)
گفتم : آرى .
گفت : (آقايت تو را دعوت كرده دعوتش را اجابت كن )
ابوسعيد مى گويد: همراه او به راه افتادم ، او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه (در قريه عباسيه در نهر الملك ) مى برد، تا به خانه و باغى رسيد ديدم حضرت در آنجا نشسته است ، و به زبان هندى ، به من خوش آمد گفت ، فرمود: حالت چطور است ؟ حال فلانى و فلانى كه از آنها جدا شدى چگونه است تا نام چهار نفر (از دوستان هندى مرا) شمرد، و جوياى حال هر يك يك آنها گرديد، و سپس به زبان هندى همه سرگذشت هاى مرا به من خبر داد، آنگاه فرمود: (مى خواستى با اهل قم براى انجام حج به مكه بروى ؟)
عرض كردم : آرى اى مولاى من !
فرمود: امسال با آنها به حج نرو، و مراجعت كن و سال آينده به حج برو، آنگاه كيسه پولى كه همراهش بود نزد من نهاد و فرمود: (اين پولها را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى – نامش را برد – مرو و به او چيزى نگو).
محمد بن محمد عامرى مى گويد: (سپس ابو سعيد هندى به قم آمد، در حالى كه به هدف رسيده بود، سرگذشت خود را براى ما تعريف كرد…).
او سال بعد به حج رفت ، و نيز به خراسان رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد، و مدتى در خراسان بود و سرانجام در آنجا وفات كرد، خدايش ‍ او را بيامرزد. (389)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.