دوش مرغی به صبح می‌نالید

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلِص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را

بانگِ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست

مرغْ تسبیح‌گوی و من خاموش

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.