مگر ما خواب نيستيم
دستفروش عرب، با آن هيکل درشت، خوابيده بود وسط مسجد.
ما دور تا دور نشسته بوديم، منتظر شروع درس.
گفتيم حالا بيدار ميشود، حالا بيدار ميشود…
ولي بيدار نشد.
با ورود آقا، يکي از طلبهها خيز برداشت که برود بيدارش کند؛
آقا آرام گفت: «نه… کاريش نداشته باشيد!»
بعد گفت: «اَلَسْنا نآئِمينَ؟[آيا ما خواب نيستيم؟]… مگر ما خواب نيستيم؟ کاش يکي هم بيايد ما را بيدار کند…»
حضرت آيت الله بهجت(رحمة الله عليه)
سايت معظم له به نقل از به شيوه باران، ص28:
https://bahjat.ir/fa/content/12356