اثر اشک…
در پیچ شمران تهران حدود ۹۰ سال قبل یک عینک سازی بود به نام حاج محمود عینک چی.
ایشان با دوستانش عازم کربلا می شوند.
در مرز کرمانشاه، مسئول مرزبانی عراق خیلی آنها را اذیت می کند و یک روز در گرما آنها را معطل می کند.
موقع خروج از مرز، حاج محمود به مسئول مرزبان ها می گوید: شکایت تو را به آقا ابا عبدالله خواهم کرد.
مرزبان سنی مذهب هم مسخره می کند و می گوید: باشه، منتظرم…
حاج آقای فرحزاد که راوی این داستان است می گفت: من پسر این حاج محمود را پیدا کردم و صحت این ماجرا را از او مطمئن شدم.
وقتی کاروان به کربلا می رسد. همان شب اول شکایت مرزبان را به آقا می کند.
شب در عالم رویا، مولا ابا عبدالله را می بیند که به او می گویند: این مرزبان را به خاطر ما ببخش. او سالها قبل جزو مامورین امنیتی کربلا بود. یک شب که از خیابان ها عبور می کرد، به کنار رودخانه رسید.
او نگاهی به آب و نگاهی به گنبد حرم ما نمود و با خودش گفت: این همه آب، چرا یک ذره از این آب را به بچه های حسین ندادند؟ بعد چشمانش پر از اشک شد.
حاج محمود می گوید در بازگشت از کربلا به مرز رسیدیم، موقع مهر گذرنامه، همان مسئول را دیدم.
مرا دید و شناخت، با تمسخر گفت شکایت مرا کردی؟
گفتم بله، اما آقا گفت که تو را ببخشم و ماجرا را گفتم.
رنگ از چهره اش پرید و گفت: راست می گویی، ده سال پیش… در آن شب کربلا هیچکس کنار من نبود. واقعا چنین خوابی دیدی؟
بعد دست مرا گرفت و کنار خودش نشاند و گفت: یعنی حسین…
باران اشک از چشمانش جاری بود.
چراغ هدایت و کشتی نجات آقا به دنبال ماست تا ما را هدایت کند.
همین رویا باعث تغییر و هدایت این مرزبان شد…
با شهید ابراهیم هادی همراه باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63