استاد شعرانى
پريشانى استاد
خاطره اى ناگوار از درس شفاى استاد فاضل تونى پس از مدت مديدى كه بسيارى از طبيعيات شفا را در نزد وى خوانده ام ، برايم روى آورده است ، بدين شرح :
در اين درس شفا كسى با من شركت نداشت ، فقط من تنها به محضرش تشرف مى يافتم . يك روز چهارشنبه كه روز آخر درس هفته است ، ديدم آن جناب (رضوان الله تعالى عليه ) درست و موزون مطلب شفا را تقرير نمى فرمايد و پريشان مى گويد، و من چند بار سوال پيش آوردم و جواب مقنعى نفرموده است ؛ چنين انگاشتم كه شايد مانعى پيش آمده است و درس را مطالعه نفرموده است ، و روزهاى پنج شنبه و جمعه و ديگر تعطيلى ها در محضر استاد شعرانى دروس رياضى فرا مى گرفتم ، لذا فرداى آن روز چهار شنبه ياد شده براى درس رياضى به حضور استاد شرفياب شدم ، و در آن محضر نيز تنها بودم ؛ غرض اين كه بسيار خامى و بى ادبى از من سرزده بود كه به استاد شعرانى عرض كردم : حضرت آقا ديروز جناب استاد فاضل تونى درس شفا را درست تقرير نفرموده است ، و من چند بار سوال پيش آوردم ولكن از ايشان جواب موزون و مطبوع نشنيدم ، لاجرم سكوت كردم و پى گيرى نكردم ، استاد شعرانى در هنگام گفتارم به نوشتن اشتغال داشت ، بدون اين كه سر بلند كند و مرا نگاه كند، به حالت انقباض و گرفتگى چهره با لحنى خاص و اعتراض آميز فرمود: درسها و بحث هايت را كم كن و شفا را مطالعه كن و در آن بيشتر زحمت بكش . من خاموش شدم ، ولى انفعالى شديد به من روى آورد كه شايد استاد شعرانى اين گستاخى را از من درباره خودش نيز احتمال دهد كه در محضر استادان ديگر از ايشان هم چنين بى ادبى از من صادر شود. تا فرداى آن روز كه روز جمعه بود و براى درس رياضى تشرف حاصل كردم در حالى كه آن حالت انفعال بر من حاكم بود، به محضر نشستن رو كرد به من فرمود: آقا آن اعتراض ديروز شما بر آقاى فاضل تونى ، حق با شما است ، زيرا كه ايشان به سكته مغزى دچار شده است و الآن در بيمارستان بسترى است و آن پريشانى گفتارش از رويداد طليعه سكته بود.
پس از درس استاد شعرانى ، به بيمارستان رفتم ، تا چشم آن جناب به من افتاد به شدت گريست و مرا نيز به گريه آورد، دست و پايش را بوسيدم و عرض كردم : آقا جان ما بايد از شما صبر و سكينه وقار بياموزيم (جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاء المعلمين .(247) )
|