ترك لهو و لعب

ساير علما
ترك لهو و لعب

كرامتى از متاءله سبزوارى به زبان استاد علامه ذوالفنون شعرانى براى شما حكايت مى كنم : به صورت جمله معترضه ، يا مقدمه عرض مى شود كه تنى چند از اساتيدم آيات عظام حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى ، و حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى ، و حاج شيخ محمد تقى آملى از شاگردان حاج شيخ عبدالنبى نورى بودند؛ و آقايان شعرانى و آملى هر دو برايم حكايت فرمودند كه تهران زمان ما بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در آن وجود داشتند، مع ذلك جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من فى البلد بود.
مقصود اين كه حضرت آقاى شعرانى در مجلس درسى حكايت فرمود كه حاج شيخ عبدالنبى نورى در جلسه درسى براى ما نقل كرده است كه گفت : من در ايام طلبگى از نور مازندران براى تحصيل به تهران آمدم ، و در مدرسه سپهسالار قديم حجره اى گرفتم و به درس و بحث اشتغال داشتم ، قضا را رساله اى در كيمياگرى به دستم آمد، و من شب ها پس از به خواب رفتن طلاب مدرسه پوشيده و پنهان از آنان ، در پشت بام مدرسه مطابق دستور آن رساله عمل مى كردم ، لذا هيچ كس از كار من آگاه نبود؛ همين سان بدان كار در شب ها اشتغال داشتم تا فصل بهار فرا رسيد و تنى چند از طايفه ما از نور براى تشرف به ارض اقدس رضوى به تهران وارد شدند و در مدرسه سپهسالار قديم به ديدار من آمدند و گفتند: آقا شيخ النبى (اسم نخستين آن جناب به تسميه پدر و مادرش ((نبى )) بود، تا اين كه طلبه شد و درس خواند و به عقل آمد، نامش را تغيير داد و نبى را عبدالنّبى كرد) ما مى خواهيم به زيارت تربت امام هشتم تشرف حاصل كنيم ، اگر مايليد مهمان ما بوده باشيد و در اين سفر با شما باشيم ؛ ما هم از ايشان تقدير كرديم و دعوتشان را اجابت نموديم . و آن اوان زمان شهرت و بحبوحه اوج آوازه متاءله سبزوارى و حوزه درس او در سبزوار بود، و سبزوار آن زمان نيز روز منزل و شب منزل كاروانيان بود كه در آن جا بارگيرى مى كردند و اتراق مى نمودند؛ پس از آن كه كاروان ما در آن جا بارگيرى كردند به همراهان گفتم : من به شهر مى روم و تا بعد از ساعتى بر مى گردم ؛ پرسيدند: در شهر چه كار داريد و براى چه مى رويد؟
گفتم : عالمى بزرگوار در سبزوار تشريف دارد به زيارت ايشان مى روم .
گفتند: سفر ما سفر زيارتى است چه بسيار خوب كه ما هم به حضور اين عالم روحانى تشرف حاصل كنيم ، چند نفر برخاستند و با من به راه افتادند تا به حضور جناب حاجى تشرف يافتيم ، و پس از برهه اى رخصت طلبيديم و برخاستيم ؛ حاجى به من اشاره كرد و گفت : آقا شما باشيد كه من يك دو جمله حرفى با شما دارم ، سپس رو به من كرد و فرمود: آقا مشغول درس و بحث و تحصيلت باش ، آن كار شبانه ات را رها كن و از آن دست بردار كه به جايى نمى رسى و نتيجه اى جز اتلاف وقت ندارد.(266)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.