روز برفى و طلب علم

روز برفى و طلب علم

نكته اى از پير دانايم جناب استاد علامه شعرانى – جانم به فدايش – حلقه گوش ‍ خاطرم است : در مدرسه مروى تهران حجره داشتم و از آنجا به سه راه سيروس ‍ كه اكنون چهار راه سيروس است ، براى درس به منزل آن حضرت كه دانشگاه دانش پژوهان بوده تشرف يافتم . روزى از روزهاى زمستان كه برف سنگين و سهمگين تماشايى آن كوى و برزن را هموار كرده بود كه گويى شاعر در وصف باريدن آن برف گفته :

در لحاف فلك افتاده شكاف
پنبه مى بارد از اين كهنه لحاف

براى حضور در مجلس درس ، دو دل بودم ، هم به لحاظ مراعات حال استاد و منزل آن جناب ، و هم به لحاظ كسوت و وضع طلبگى خودم كه كوس ((عاشقان كوى تو الفقر فخرى )) مى زدم بالاخره روى شوق فطرى و ذوق جبلّى به راه افتادم و برهه اى از زمان بر در سرايش مكث كردم و با انفعال ، حلقه بر در زدم چون به حضورش مشرف شدم عذر خواهى كردم كه در چنين سرماى سوزان مزاحم شدم . فرمودند: از مدرسه تا بدين جا آمده اى ، آيا گدايان روزهاى پيش كه در كنار خيابانها و كوچه ها مى نشستند و گدايى مى كردند امروز را تعطيل كردند؟ عرض كردم : بازار كسب و كار آنان در چنين روزهاى سرد، گرم است .
فرمودند: گداها دست از كارشان نكشيدند، ما چرا تعطيل كنيم و گدايى نكنيم .(286)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.